مجله 24
زمان انتشار: آذر ماه 1390
آدرس: مجله 24، ویژهنامهی سینمایی همشهری ماه، بخش سینما و زندگی، صفحات 140و 141
به تماشای یه حبه قند در یزد و اصفهان
تاب میخوری، سیب میچینی، پسند میشوی
هوا آفتابیست؛ آفتاب پاییزی، آسمان آبی با تکههای ابر. ساعت از 2 ظهر گذشته و چهارباغ خلوت و دوست داشتنیتر است. بوی پاییز میآید.
قدم میزنی، صدای برگها زیر پایت و صدای سهیل نفیسی در گوشات:«آن که میگوید دوستت میدارم/ خنیاگر غمگینی است/ خنیاگر غمگینی است که آوازش را از دست داده است/ ای کاش عشق را زبان سخن بود/ هزار کاکلی شاد در چشمان توست/ هزار قناری خاموش در گلوی من/ هزار کاکلی شاد...»
قدم میزنی و لبخند. پیش از این که وارد سالن تاریک سینما شوی، آسمان ابری بوده و باران پاییزی نرم نرم آنقدر که هوس چتر نکنی، باریده. از سالن که بیرون میآیی اما باران نیست. آسمان آفتاب نرمی دارد و حس خوب دیدن «یه حبه قند» تنها، درست رو به روی پرده و در یک سالن خلوت و ساکت، روزت را ساخته، به روزت رنگ داده.
با پسند، تاب خوردهای، تاب خوردهای. سیب چیدهای. خندیدهای، بغض کردهای و فکر...
برای یه حبه قند نمیشود پرسید: «باید دید یا نباید دید؟» اما میشود پرسید:« کی؟ کجا؟ با کی؟ چه طوری؟ و چند بار باید دید؟» و خب حتماً همهی این سوالات را از خودت پرسیدهای که بلند میشوی میروی یزد. تا فیلم را اولین بار در این شهر و در جلسهی نمایش و نقد و بررسی که نبی بهرامی و دوستانش در کانون فیلم و عکس دانشگاه یزد ترتیب دادهاند، ببینی.
پسند میشوی
یزد، صفائیه، سینما تک. چند دقیقهای از ساعت 4 بعداز ظهر گذشته. چند ده نفر هنوز جلوی سالن ایستادهاند به امید این که شاید بتوانند بلیطی پیدا کنند یا اجازهی ورودی، اما سالن 500 نفرهی سینما تک پر است. همان دو روز اول، همهی بلیطها فروخته شده و حالا فقط چند صندلی از دو ردیف اول برای میهمانان ویژه خالی است. راهنماییات میکنند که روی صندلی ردیف دوم در گوشهی سمت راست سالن بنشینی. مهمانها دارند وارد میشوند و تو داری آهسته آهسته «پسند» میشوی. قربان صدقهی خواهرزادههایت میروی، میخندی، هدیهات را باز میکنی، گوشیات زنگ میزند و سینما به صدای آهنگش، میخندد.
... همه چیز رنگیتر میشود. تاب میخوری. تاب میخوری. سیب را که میچینی سینما برایت دست میزند، سوت میکشد، میخندد.
چراغ را برمیداری زیر چادر، میدوی دنبالش. مشکی میپوشی. مینشینی سر سفره. کنار خانوادهات. برق رفته. همه خوابند. برق میآید. تو بیداری. بلند میشوی راه میافتی توی خانه. تک تک اعضای خانوادهات را نگاه میکنی. همه خوابند. چراغها را یکی یکی خاموش میکنی. صدای موسیقی:« به سوی تو، به شوق کوی تو، به طرف کوی تو، سپیده دم آیم، مگر تو را جویم، بگو کجایی...» پسند میخندد. تو میخندی. تمام میشود و موسیقی...
موسیقی لهجهها برای فیلمها
برای اولین بار است که دارند پشت صحنهی فیلم را نشان میدهند. این را مجری میگوید و فیلم شروع میشود...
سعید پورصمیمی میگوید:« فکر میکنم با مسئلهی لهجه هنوز دارد با سوتفاهم برخورد میشود. من تجربهی زیادی در لهجهها دارم. فیلمهای به لهجه کرمانی، آبادانی، لری، گیلکی و... کار کردهام. زبان در نمایش دو کاربرد دارد. کاربرد اول، گفتن مطلب و پیشبرد داستان است. و کاربرد دوم، موسیقی نمایش. مثلاً وقتی یک موسیقی به زبان دیگر گوش میدهید. خواننده میخواند و لذت میبرید در حالی که ممکن است اصلاً ندانید چه میگوید...
تمام امکانات سینمای ایران توی تهرانه
سینما تک یزد، بیشتر پاتوق دانشجوهاست چون نزدیک خوابگاه و دانشگاه است. احسان شوق الشعرا، مدیر پردیس تک میگوید:« تک، اولین پردیس خارج از تهران است. دو سال پیش افتتاح شده با 5 سالن که 3 تا فعالند و دو تای دیگر منتظر آپارات. سالنها همه صدای دالبی دارند. و هر 5 سالن، ممتازند فقط تعداد صندلیهایشان از 150 تا 500 متغیر است...
نمیشود از همهی 500 نفری که آمدهاند در این سئانس یه حبه قند را دیدهاند، سوال پرسید اما از چند نفرشان که بپرسید، میگویند:«همین که خیلی به جزئیات دقت کرده بودن، عالی بود. قشنگ نشون داده بودن خانواده ایرانی را... این که پشت صحنه را دیدیم و صحبتهای بعدش خیلی روی نظرمان نسبت به فیلم تاثیر داشت. دوستام قبلاً فیلم را دیده بودیم و هر کداممان یک نظری داشتیم. حالا نظراتمان شبیه هم شده... ما سه تا اصفهانی هستیم. یزد دانشجوییم. به نظر ما که لهجهی یزدی را میشنویم، لهجهها خوب بود.»
اگر بپرسی کجای فیلم را خیلی دوست داشتهاند، ممکن است سکانسهایی را بگویند که تو ندیدهای!...
«خیلی عالی بود. لهجه هم به نظر من که یزدی نیستم، درست بود...
«یه مدت بود همهی فیلمها فرهنگ بالانشینهای تهرانی را نشون میدادن...
«تمام امکانات سینمای ایران توی تهرانه...
اگر کمی بگردید، ممکن است با مریم رو به رو شوید که بگوید:«خب الان خانوادههای یزدی این همه سنتی نیستند و همه چیز این همه رنگ و لعاب نداره. من به عنوان یک یزدی فیلم را دوست داشتم...
سینما نقش پررنگی در زندگی مرضیه صادقی، دارد. ابتدای جلسه پرسش و پاسخ، نقدی در مورد فیلم میخواند و مدیریت جلسه را برعهده دارد. بعد از جلسه میگوید:«...
برای یه حبه قند نمیشود پرسید: «باید دید یا نباید دید؟» اما میشود پرسید:« کی؟ کجا؟ با کی؟ چه طوری؟ و چند بار باید دید؟» و خب حتماً همهی این سوالات را از خودت پرسیدهای که دفعهی دوم، تنها میروی مینشینی روی آن صندلی وسط ردیف دوم از آخر سینما سپاهان، و همراه یازده نفری که تو حضورشان را خیلی احساس نمیکنی، یه حبه قند را میبینی.
سهیل نفیسی میخواند:« امشب تو شهر چراغونه. خونهی دیوا داغونه. مردم ده مهمون مان. با دامب و دومب به شهر میان. داریه و دنبک میزنن. میرقصن و میرقصونن. غنچهی خندون میریزن. نقل بیابون میریزن. های میکشن. هوی میکشن. شهر جای ما شد...» و تو به دوستت قول میدهی که مرتبهی سومی هم در کار باشد برای با او دیدن.
خواندن بیشتر ..