روزنامه اصفهان زیبا
زمان انتشار: پنجشنبه دهم دی ماه 1388
آدرس: روزنامه اصفهان زیبا، شماره 883- ویژه‌نامه فرهنگ و هنر، شماره ششم، ستون «با صدای بلند بخوانید»

نگاهی به رویارویی دو نسل؛ مسعود کیمیایی و شبنم درویش

مدتی است که هر مجله و روزنامه‌ای که می‌بینی، به بهانه‌ی اکران فیلم محاکمه در خیابان، مصاحبه‌هایی با مسعود کیمیایی ترتیب داده‌اند. مصاحبه‌های چند صفحه‌ای و با حضور چند مصاحبه‌کننده که بعضی‌ها خبرنگارند و بعضی دیگر هنرمندان و چهره‌های پیر و جوانی که با آقای کارگردان کار کرده اند. اما یکی از جالب‌ترین مصاحبه‌هایی که این روزها، خواندم، مصاحبه‌ای بود که مجله چلچراغ (شماره 368) با مسعود کیمیایی و شبنم درویش ترتیب داده بود.

یک گفت و گوی دو و گاه سه نفره با عنوان «رویارویی نسلی میان مسعود کیمیایی و بازیگر جوانش، شبنم درویش». شبنم درویش یکی از هنرجوهای کلاس‌های آقای کارگردان بوده که حالا در نقش عروس فیلم محاکمه در خیابان می‌بینیمش. این رویارویی از چند جهت جالب است. اول این که یک طرف ماجرا، کیمیایی هفتاد ساله، نماینده‌ی نسل اولی‌هاست و در طرف دیگر شبنم درویش، بازیگر بیست ساله‌ و نماینده‌ی نسل ما. دوم این که در بسیاری از قسمت‌ها، این مسعود کیمیایی است که در نقش سوال‌کننده حاضر شده و شبنم درویش به سوال‌های آقای کارگردان جواب می‌دهد.

مسعود کیمیایی,شبنم درویش,بازیگر,کارگردان,سینماو اما بخشی که از این مصاحبه برای شما انتخاب کرده‌ام. درویش از علاقه‌ی شدیدش به سینمای کیمیایی می‌گوید. از این که در 9 سالگی، سلطان را دیده و در 13 سالگی کتاب «جسدهای شیشه‌ای» آقای کارگردان را خوانده‌است و بعد می‌پرسد:« من به عنوان یک هنرجو در این مدرسه، نه به عنوان بازیگر فیلم شما، از شما این پرسش را دارم که چگونه شما با این تفاوت سنی با نسل ما رابطه برقرار می‌کنید. با نسلی که به شدت بی‌حوصله و یاغی است. نسل سرعت و اینترنت است. پشت این دستگاه می‌نشیند و از همه‌ی اطرافش بی‌نیاز می‌شود، چون همه چیز را به او می‌دهد. این‌ها بین این نسل‌ها تفاوت‌های عمیقی ایجاد کرده. چگونه این پیوند برقرار می‌شود؟»

کیمیایی در پاسخ درویش می‌گوید:« من به عنوان یک خط و خطکشی بین انسان، این کامپیوتر را می‌گذارم. با خودش خیلی چیزها می‌آورد. در سال‌های 59، 60 من آلمان بودم. رفتم به یک مغازه فرش‌فروشی ایرانی. گفتند فکس یک دستگاهی است که برای نامه فرستادن نیازی به پست ندارد. نامه‌ام را داخل آن کرد و اصل نامه را به من داد و گفت رسید! من به یک باره عرق کردم. دیدم تمام پود فرودگاه‌ها ریخت. این که ممکن است چمدانت را بگردند و اعلامیه یا کتابی پیدا کنند و کار دستت بدهند. ما از یک جریان سیاه اطلاعاتی قبل از انقلاب می‌آمدیم. خیلی‌ها در اوین جرمشان اعلامیه یا کتابی بود که مجاز نبود. از آنجا فهمیدم که باید بدوم.

اگر ندوم، جامی‌مانم و جاماندن هم دور افتادن هست و بیات شدن حرف. و از آنجا رسید به یک دوست. ولی از نظر من دشمن روابط و ترسیم‌های انسان موبایل است. موبایل لشکر به شدت بی‌رحمی است که در بشریت افتاده و برای شما این حرف من معنی ندارد. از وقتی چشم باز کرده‌اید، بوده و هست. تلفن دستی‌تان بوده اما برای من بیگانه است. این که بتوانم از هرجایی به هرکسی  زنگ بزنم و عکس می‌گیرد و ثبت و ضبط می‌کند، وارد مسایل پنهان می‌شود. خودش یک صندوق راز می‌شود که ممکن است هرجایی جابماند و تمام رازهایم می‌تواند در دسترس جهان باشد. من فاصله‌بندی میان خودم و شما نکردم. ولی از شما سوال دارم که چه طور وقتی سرتان را داخل کامپیوتر می‌کنید و سه ساعت بعد درمی‌آورید و دوباره داخل آن می‌کنید، شما چه طور با جسدهای شیشه‌ای رابطه برقرار می‌کنید؟! اصلاً سوال اصلی این است.»

نویسنده: نفیسه حاجاتی
عنوان متن تبلیغات
© نون‌ح‌‌‌