پنجشنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۵ 12:53

اصفهان به سمت شرق؛ سفر به محمدآباد جرقویه

 اگر بگویید 5 تا از مهمترین کارکردهای سفر را نام ببرم، همان اول «احساس تعلق» به ذهنم می‌آید. جهان ذهنی هر کداممان قواره سفرهایمان است؛ هر چه سفرهایمان بیشتر، جهان ذهنی‌مان به جهان واقعی نزدیک‌تر.

یاد صحبت‌های دکتر مهدی حجت می‌افتم در گرمای اردیبهشت شوشتر، نشسته بودیم در خنکای تونل داریون و او داشت برای دانشجویان معماری که از سراسر ایران آمده بودند که زندگی، معماری و اقلیم شوشتر را درک کنند، صحبت می‌کرد و میان صحبت‌هایش گفت که عرق ملی و اتحاد ملی با هیچ طریقی به جز همین سفر به دست نمی‌آید. تاکید کرد که «ایران گردی» کنیم که «خودشناسی» است و یک «ضرورت».

چند سال بعدتر، دکتر بهمن نامور مطلق هم از زاویه‌ای دیگر به ایران گردی و البته اصفهان گردی پرداخت وقتی در یکی از آن جلسات اسطوره‌شهر گفت: «ما شده‌ایم "دون ژوان‌"‌های فضایی. با یک بلیط در کوتاه‌ترین زمان ممکن می‌توانیم فضاهای مختلف و متعدد را تجربه کنیم. نسبت انسان امروز با همدیگر و با فضاهای مختلف، گذرا، سطحی و متکثر شده است و نتیجه‌اش تعلیق و عدم تعلق است. اصلاً همین ارتباط انسان با فضاست که حس تعلق را به وجود می‌آورد و اگر نباشد...»

همه این صحبت‌ها و تجربیات 10 سال اخیرم در سفر به نقاط مختلف ایران باعث شد «اصفهان گردی» را بگذارم سرلیست سفرهایم برای همین هم بود که درست در روزی که دو برنامه مهم و ملی در اصفهان برگزار می‌شدند، من سفر نیم روزه به «محمدآباد جرقویه» را انتخاب کردم.

برای رسیدن به این مقصد گردشگری شرق اصفهان، از چهارراه آبشار می‌شود سوار مینی‌بوس آبی‌رنگ شد و رد شرق را گرفت و رفت تا تقریباً 45 دقیقه بعد به محمدآباد جرقویه رسید. دقیقاً کاری که ما انجام دادیم. در راه از روستای «قارنه» گذشتیم و به محمدآباد جرقویه رسیدیم. ورودی شهر من را به یاد قشم انداخت و بعد فهمیدم این نخل‌ها هر کدام به یاد یکی از شهدای محمدآباد کاشته شده‌اند.

 

 

 

اولین مواجهه ما با جرقویه در ارگ قدیمی شهر اتفاق افتاد. یکی از خانه‌های قلعه،  به نام خانه سرهنگ به موزه مردم شناسی تبدیل شده؛ موزه‌ای که اشیا و وسایلش را مردم تامین کرده‌بودند و می‌شد در هر گوشه‌اش زندگی محمدآبادی‌ها را مزه مزه کرد. خانه صفوی-قاجار دهخدا حالا به موزه‌ای تبدیل شده که یک بخش خوب سفر گردشگران شهر «قنات، غنا و قنوت» را تشکیل می‌دهد.

اتاق‌های تو در تو با اختلاف ارتفاع، تنور پخت نان، حیاط مرکزی باصفا با درختان انار و نخل همه از جمله بخش‌های مختلف این موزه است که می‌تواند حتی تا دو سه ساعت شما را به خود مشغول کند. ما هزار تا عکس گرفتیم، شیرینی و شربت خوردیم و بعد رفتیم در بخش نوساز موزه که صحبت‌های شهردار محمدآباد را بشنویم.

 

 

 

«مهدی نصر اصفهانی» هم مانند شهردار اصفهان، گردشگری را به عنوان یکی از مهمترین رویکردهای شهرداری منطقه‌اش در نظر گرفته، در زمینه گردشگرپذیرتر کردن محمدآباد تلاش کرده و حالا جشنواره‌ای را هم با همین رویکرد و البته با هدف جلب توجه مسئولان استانی و ملی به این منطقه و بازگرداندن مهاجران شهر ترتیب داده است. او در صحبت‌هایش از این که اصفهان به عنوان یک قطب گردشگری مهم ایران می‌تواند روی شهرستان‌هایش به عنوان مکمل صنعت گردشگری‌اش حساب کند، گفت و گردشگری را به عنوان ابزاری برای تغییر زندگی مردمان شرق اصفهان که از خشکی رودخانه آسیب دیده‌اند، دانست.

 

او، نصب تابلوهای راهنمای مناسب، تعریف مسیرهای گردشگری، ایجاد موزه مردم شناسی که با میراث اهدایی مردم منطقه به وجود آمد، دعوت از نخبگان مهاجر برای بازگشت به محمدآباد، تغییر الگوی کشت و بازسازی ارگ و احداث اقامتگاه به عنوان فعالیت‌هایی در راستای رونق وضعیت شهر اشاره کرد و گفت: «سعی کردیم در قدم اول زیرساخت‌های لازم را فراهم و سپس برای فراهم کردن پیوست‌های فرهنگی فعالیت کنیم».

او از رویکرد حمایتی شهردار اصفهان نسبت به شهرستان‌های این استان، تقدیر کرد و گفت: «روزهای اول که بحث گردشگری را راه انداختیم خیلی‌ها اعتراض کردند اما وقتی جنب و جوش مردم را دیدند حالا در جرقویه سفلی و مناطق دیگر همه دارند برای جذب گردشگر بیشتر به منطقه‌شان از هم سبقت می‌گیرند و همه به این نتیجه رسیده‌اند که درآمد پایدار را می‌توان از این طریق به دست آورد».

 

حالا می‌توانید برای سفر یک نیم روز، یک روز کامل، یا حتی دو، سه روز در محمدآباد جرقویه برنامه‌ریزی کنید. از نظر اقامت مشکلی ندارید چون اتاق‌ها و سوئیت‌هایی برای اسکان مسافران در ارگ آماده شده و چند اقامتگاه سنتی هم در حال راه اندازی هستند. حتی قرار است به زودی هتلی هم در این منطقه ساخته شود.

 

از نظر غذاگردی هم هیچ مشکلی ندارید. انواع شیرینی‌های محلی خوشمزه و البته غذاهای لذیذ هست که می‌تواند سفرتان را خوشمزه کند. محمدآبادی‌ها دوست دارند محتوای غذاهایشان مشخص باشد برای همین آب گوشت لذیذی دارند که با آبگوشتی که مثلاً در اصفهان می‌خورید، متفاوت است و ناهار چلوگوشت فوق‌العاده‌ای هم دارند که گوشت‌های ریشه ریشه شده‌اش را با ادویه خاصشان طعم دار کرده اند.

اگر به صنایع دستی هم علاقمند هستید می‌توانید آدرس گیوه باف قدیمی و فرش بافی‌ها را بگیرید و از نزدیک کارشان را تماشا کنید یا سوغاتی بخرید. از همه این ها گذشته، محمدآباد قطب تولید قارچ است بنابراین می‌توانید یک ظرف بزرگ قارچ تولید این منطقه را هم داشته باشید.

 

اما اگر به میراث فرهنگی علاقمندید، کنار موزه، وارد ارگ قدیمی شوید. ارگ قرار است به زودی بازسازی شود ولی از شما چه پنهان، این بخش‌های مخروبه هم آن قدر فضاهای جالبی دارند که می توانید ساعت‌ها عکس بگیرید. مخصوصاً اگر لباس‌های رنگی بپوشید با رنگ خاک بک‌گراندتان ترکیب فوق العاده ای می‌شود. کمی که از ارگ دور شوید، «باغ میر» را میبینید که زمانی پر از درختان پسته و انار بوده و حالا خیلی کمتر اما دو بادگیر زیبا دارد و یک عمارت تو در تو. یکی از بادگیرها در حال مرمت است و دیگری دست نخورده.

از بالای عمارت باغ، کل شهر پیداست؛ خانه‌های خشتی-گلی، هفت برج دیده‌بانی دورتادور باغ، مسجد جامع صد و پنجاه ساله (که شما را به یاد مسجد حکیم اصفهان می‌اندازد)، خیابان‌ها و خانه‌ها که البته میانشان خانه‌های نوساز هم هست. مقصد بعدی‌تان می‌تواند «برج کبوتر» 150 ساله و یک قلوی محمدآباد باشد و یا «حمام» قاجاری که در مرکز شهر است.

خلاصه این که محمدآباد جرقویه، تکه‌ای از اصفهان است که می‌تواند یک مقصد گردشگری خوب آخر هفته برای ما باشد و البته یک مقصد خوب در مسیر شرق-اصفهان‌گردی برای همه گردشگران (داخلی و خارجی) که دوست دارند چند روز در شرق اصفهان سفر کنند.

پ.ن:مطلب من (برنده جایزه دوم) در جشنواره سفرنامه نویسی قشم، آرشیو سفرنوشت هایم 

نویسنده: نفیسه حاجاتی
پنجشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۵ 0:37

جشنواره وبلاگنویسی قشم

گزارش اختصاصی اصفهان زیبا از اولین جشنواره سفر و وبلاگنویسی ایران
وقتی وبلاگنویسان برای رونق گردشگری فعالیت می‌کنند

روزنامه اصفهان زیبا، چهارشنبه 15 اردیبهشت 95، صفحه گردشگری، لینک در سایت روزنامه، پی‌‎دی‌اف صفحه

«ایران»ذهنی همه ما به طرز باورنکردنی‌ای از «ایران» واقعی دور است و فقط یک راه وجود دارد که این دو تصویر و واقعیت را به هم نزدیک کنیم؛ راهی به نام «سفر» یا به عبارتی «ایران‌گردی».

تا نروید و چند روز در میان جنگل‌های گرگان با ترکمن‌ها زندگی نکنید، تا لذت دیدن آبی جادویی خلیج فارس را در کنار مردم قشم از نزدیک درک نکنید، تا در میان باغ‌های زرشک بیرجند با مردمش قدم نزنید و جنگل‌های بلوط لرستان را با راهنمایی مردم خرم‌آباد از نزدیک تجربه نکنید، امکان ندارد بفهمید که وقتی درباره ایران حرف می‌زنیم واقعا از چه حرف می‌زنیم؟!

و خب برای این که مقصدی را برای سفر انتخاب کنید، باید اطلاعاتی هر چند کم در اختیارتان باشد که پایه سفرتان شود و بعد بروید و خودتان از نزدیک کشف و تجربه کنید و این در حالی است که اگر بخواهیم واقع بین باشیم  حالا این هفته یکی از بکرترین مناطق ایران میزبان 25 وبلاگنویس منتخب از سراسر کشور شد؛ آدم‌هایی که سفر برایشان خیلی خیلی جدی بود. سفرنویس‌های اینترنتی، راهنمایان تور و روزنامه‌نگاران گردشگری مامور شدند که 6 روز را در «بزرگترین جزیره غیرمستقل دنیا» بگذرانند و حاصل سفرهایشان را در قالب یک گزارش متنی و تصویری در وبلاگ‌هایشان منتشر کنند و این آغاز راه بود.

ایران گردی از جنوب
راستش را بخواهید، تا همین امسال اگر کسی نام «قشم» را می‌برد، در ذهنم یک جمله بود: «چیزی نداره. کیش که بهتره!» تا نوروز همین امسال فقط چون آرزوی دیدن جزیره رنگین بی‌نظیر «هرمز» را داشتم، قشم را در برنامه سفرم گذاشتم اما ماجرا برعکس شد. از 4 روز، یک نیم روز به هرمز اختصاص پیدا کرد و 3.5 روز نه به شهر قشم و مراکز خریدش که به روستایی در جنوب غربی جزیره که یک ساعت از شهر قشم فاصله داشت.

  «برهوت» و «کاسه سلخ» اولین کلماتی بودند که در توصیف جایی که تصمیم گرفته بودم بروم، خواندم. به راننده اتوبوس که مقصدم را گفتم، کمی فکر کرد و گفت تا به حال هیچ مسافری به این مقصد نداشته. من آمده بودم جایی که تقریباً هیچ اطلاعاتی درباره‌اش در اینترنت نبود و تنها دلیلم برای انتخابش این بود که در لیست اقامتگاه‌های بومگردی جزیره فقط دو اسم زنانه دیده بودم، با هر دو تلفنی صحبت کردم و صدای قدرتمند و مهربان «زینت دریایی» زن سلخی، مرا مجاب کرده بود که این روستای جنوب غربی جزیره می‌تواند انتخاب درستی باشد.

وقتی راننده گفت، نمی‌شناسدش هم مطمئن شدم که اشتباه نکرده‌ام و بعدتر وقتی در جلسه روز اول جشنواره وبلاگنویسی قشم، در میان نام‌ روستاهای مختلف، از سلخ فقط دو بار و خیلی کوتاه یاد شد، به اطمینان صد در صد رسیدم که باید درباره این روستای مهجور و در عین حال پرجاذبه بنویسم.

از اصفهان تا سلخ
با خودم گفتم سلخ را که دیده‌ام بگذار بروم «باسعیدو» که دورترین (نسبت به شهر قشم) و غربی‌ترین نقطه جزیره است. یا حداقل بروم «نَقاشه» و آن یکی خانم صاحب اقامتگاه بومگردی را هم ببینم یا اصلاً یک ماشین بگیرم و سعی کنم کل جزیره را دور بزنم از شهر قشم بروم تا «سوزا» که مناره صورتی رنگ مسجدش توجهم را جلب کرده بود، یا بروم «طبل» که دیده بودم اروپایی‌ها درباره‌اش در سایت تریپ‌ادوایزر نوشته‌اند، یا «برکه خلف» و «گوران» را بگردم.

آن قدر اسم‌های مختلف در نقشه دیده بودم که دلم می‌خواست در این سفر کوتاه به تک تکشان سفر کنم. اما بعد یاد حرف‌های بهمن نامور مطلق (معاون صنایع دستی سازمان میراث فرهنگی) افتادم در یکی از همین جلسات اخیر «اسطوره‌شهر» که گفته بود ما شده‌ایم «دون ژوان»‌های فضایی.با یک بلیط در کوتاه‌ترین زمان ممکن می‌توانیم فضاهای مختلف و متعدد را تجربه کنیم. نسبت انسان امروز با همدیگر و با فضاهای مختلف، گذرا، سطحی و متکثر شده است و نتیجه‌اش تعلیق و عدم تعلق است.

چه لزومی دارد توریستی که فقط یک روز در اصفهان است، بخواهد از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب شهر هر چه بنای تاریخی هست را ببیند؟! اصلاً همین ارتباط انسان با فضاست که حس تعلق را به وجود می‌آورد و اگر نباشد...

این‌ها را به میگل هم گفتم. نشسته بودیم در خانه زینت، کنار زن‌ها که داشتند نان محلی می‌پختند. 15 روز بود که این مرد اسپانیایی آمده بود ایران. پرسیدم که اصفهان و شیراز را هم دیده؟! جوابش منفی بود. فقط آمده بود قشم را ببیند و بعد اینجا در سلخ مانده بود. رو کردم به دکتر نادعلیان گفتم: «چه طور ممکنه شما اینجا بوده باشین و با میگل حرف زده باشین و نرفته باشه هرمز؟! یه نصف روز که می‌تونست بره!». میگل خندید. گفت: «ترجیح دادم اینجا بمونم». خندیدم گفتم: «پس تو اَم مثِ من می‌خوای دون ژوان نباشی؟!» خندید و با تاکید گفت: «دون خوآن! بله بله».

یک بانک اطلاعات گردشگری نادر
سه روز برای دیدن جزیره‌ای که 17 برابر بزرگتر از کیش است، 1.5 برابر بزرگتر از کشور سنگاپور و 2.5 برابر بزرگتر از شهر اصفهان است، زمان زیادی نیست. اما هر کدام از این وبلاگنویسان سعی کردند، با عکس‌ها و متن‌هایشان به شکل گیری یک بانک اطلاعاتی زنده و جذاب برای این جزیره ارزشمند کمک کنند. ساعت 8:30 صبح روز پنجشنبه آخرین مهلت بارگذاری مطالب بود و همه ما تمام شب را به نوشتن گزارش، انتخاب و ویرایش عکس‌هایمان گذرانده بودیم.

عصر روز پنجشنبه سه کارگاه تخصصی توسط مجید عرفانیان، اشکان بروج و حسین عبدالهی برای وبلاگنویسان برگزار شد و ظهر جمعه 10 اردیبهشت ماه، مصادف با روز خلیج فارس، از 4 وبلاگنویس برتر که به ترتیب درباره «هرمز»، «سلخ»، «لافت» و «تور دور جزیره» نوشته بوند، تقدیر شد. وقتی دارم جایزه دوم را می‌گیرم به بچه‌های سلخ فکر می‌کنم که مهمان‌نوازی بی‌نظیرشان مرا شیفته قشم کرد؛ مریم که گردنبند شانس برایم درست کرد، مهرداد و عدنان و فرخ که راهنمایان محلی خیلی خوبی هستند و آمنه خانم که عاشق عکاسی است و دست پخت جانانه‌ای دارد و اجازه داد از همه مراحل پختش عکاسی کنم. اینها» جایزه البته که متعلق به «خانه زینت و باغ آئین»های سلخ است.‌

منصور ضابطیان، اسعد نقشبندیان و آرش نورآقایی داوری آثار جشنواره را برعهده داشتند و به این ترتیب اولین جشنواره سفر-وبلاگنویسی ایران توسط شرکت سرمایه‌گذاری منطقه آزاد قشم و با ایده آرش نورآقایی برگزار شد و حالا یک بانک اطلاعاتی منحصربه فرد و تازه از جذابیت‌ها و پتانسیل‌های گردشگری قشم در اختیار همه قرار گرفته تا بخوانند، ببینند و سفر کنند.

 


 

قشم از نگاه یک عکاس و وبلاگنویس سفر
وقتی یک زاویه خاص برای دیدن شهر پیدا می‌کنی!
مجید عرفانیان*


بادگیرهای سفید آرام آرام خودنمایی می‌کنند. این نشانه‌ای است که بفهمم به لافت رسیده‌ایم. به مقابل اسکله کوچک روستای لافت که می‌رسیم، از عبدالرحمان تشکر می‌کنم و پیاده می‌شوم. قایق‌دارانی که در اسکله نشسته‌اند به گمان اینکه مسافری برای جنگل حرا یافته‌اند از جایشان بلند می‌شوند. ساعت حوالی 2 بعدازظهر است و خیلی گرم است. به آنها می‌گویم که عصر به سراغشان خواهم رفت. با اینکه اشتیاق قدم زدن در کوچه‌های لافت را دارم اما خورشید، نور بسیار خوشرنگی را از غرب به روستا و بادگیرهایش تابانده و این به شدت مرا وسوسه می‌کند تا به دنبال نقطه‌ای بگردم تا بتوانم از بالای بلندی از روستا عکاسی کنم.

دو گزینه برای این منظور پیدا می‌کنم. یکی مناره مسجدی در شمال غرب روستا به نام حسنین و دیگری بالای تپه‌ای که در شمال شرقی روستا قرار دارد و به روستا و دریا و حتا به جنگل حرا مشرِف است. خوشبختانه درب ورودی مسجد و درب پله‌های مناره آن باز است. مسیر چرخشی و تنگ و تاریکِ تک مناره مسجد حسنین، کمی برای بالا رفتن مرددم می‌کند. اما اشتیاق دیدن بادگیرهای روستا زیر تابش نور خورشید، انگیزه‌ای است تا این پله‌های سخت را بالا بروم.

چند دقیقه بعد، آنقدر از دیدن منظره مقابلم شگفت زده‌ام که تا دقیقه‌های زیادی، نمی‌توانم چشم از روستا بردارم و عکس گرفتن را به تعویق می‌اندازم. چشم‌انداز خانه‌هایی سفیدرنگ با بادگیرهایی که هر یک اندازه و شکل متفاوتی دارند، آنقدر دلربا است که حتا پس‌زمینه‌ای به زیبایی خلیج فارس با لنج‌های لنگر انداخته را هم تحت الشعاع قرار می‌دهد. در زاویه پشت سرم، یعنی وقتی که به شمال نگاه می‌کنم، می‌توانم اسکله لافت را که در پنج کیلومتری روستا واقع شده ببینم.


*بخش از سفرنامه وبلاگنویس حائز رتبه سوم جشنواره وبلاگنویسی قشم


 

هرمز از نگاه یک جهانگرد و وبلاگنویس سفر
یک روز کامل در رنگین‌ترین نقطه ایران
حسین عبدالهی*

از روستای هرمز و دیدنی هایش شروع می کنم و در این میان اول از همه به خانه-موزه "دکتر نادعلیان" سرکی می کشم که قصه ای جالب دارد. گویا چندین سال قبل این شخص به هرمز می آید، از آن هنرمندان خوش ذوقی که سالها نیز در اروپا تحصیل و زندگی کرده است، ارزانترین و طبیعتا ویرانه ترین خانه هرمز را خریداری کرده و با عشق و علاقه و بدون تغییر اساسی در ماهیت آن بازسازی اش می کند. خاک های رنگی جزیره را با اندکی عصاره همت و عشق در هم می آمیزد و رنگ هایی می سازد ناب تا به خانه اش رنگ و جلا دهد، بعدها این خانه پاتوقی می شود برای هنرمندانی که مسافر هرمز می شوند، حتی توریست های خارجی هم می آیند و به خانه رونق می دهند، بعضی هم آستین بالا می زنند و به صورت خودجوش دیوارهای کوچه های منتهی به خانه را نیز با خاک های رنگی جزیره نقاشی می کنند. شعر و جملات پندآموز می نویسند و گویی روح و رنگ را با زندگی روزانه مردم جزیره پیوندی دوباره می دهند. در میانه رنگ ها و عروسک های خانه دکتر نیز نقش هایی را به تحسین می نشینم از اعجاز خاک بر صورت تا دیگر نه خاک، خاک باشد و نه صورت، صورت لختی پیش.


*بخش از سفرنامه وبلاگنویس حائز رتبه اول جشنواره وبلاگنویسی قشم


 همه شهرها باید از پتانسیل سفرنویس‌ها استفاده کنند

رئیس هیات مدیره کانون سراسری راهنمایان گفت: به معاون گردشگری پیشنهاد دادم۱۰۰بلاگر خارجی به ایران بیایند تا در حوزه سفر مطلب نوشته و در فضای مجازی مطالب مرتبط با گردشگری ایران منتشر شود.

آرش نورآقایی درباره ایده برگزاری جشنواره سفرنامه نویسی برای بلاگرها که چند روز پیش در جزیره قشم برگزار شد، به مهر گفت: ما می خواهیم کاری که شروع می شود را ادامه بدهیم. جشن راهنمایان گردشگری را نیز در سال ۸۶ آغاز کردیم و آن را به نهمین دوره رساندیم. این جشن تنها رویداد گردشگری است که چندین سال متوالی برگزار می شود.

او ادامه داد: جشنواره سفرنامه نویسی را نیز سه دوره برگزار کردیم ولی ادامه پیدا نکرد. پس از آن جشنواره موزه ها و بلاگرها و بعد از آ ن جشنواره گردشگری ادبی برگزار شد ما می خواهیم که گردشگری اخلاق رواج پیدا کند به همین دلیل در نظر داریم تا همایش گردشگری و اخلاق را برگزار کنیم چون باید اخلاق را در حوزه گردشگری، فرهنگی و محیط زیستی در نظر بگیریم.

نورآقایی بیان کرد: اینها جزو آرزوهای ماست که ممکن است محقق شود یا نه. با این حال معتقدیم که در ایران کار زیادی می توان کرد من به قلم احترام می گذارم افراد باید بنویسند و  مکتوب کنند همه آنچه که می بینند و می شنوند و یا اعتقاد دارند را بنویسند. نمی توان در تهران همایش برگزار کرد و گفت که به مناسبت روز خلیج فارس بوده است. جشنواره سفرنامه نویسی را نیز باید به دوره های بعد رساند و حتی شهرهای دیگر غیر از قشم نیز باید بتوانند آن را برای شهر خودشان برگزار کنند.

این گردشگر گفت: در جشنواره های سفرنامه نویسی مردم دستشان به قلم می رود در این جشنواره نیز شرکت کنندگان از ابعاد مختلف به معرفی جزیره قشم پرداخته اند یک نفر درباره روستای سلخ نوشت و دیگری درباره عروسی های برگزار شده در میان مردم. یعنی در دو روز حجم عظیمی از اطلاعات تولید شده که برای همیشه در فضای مجازی باقی می ماند. پیشنهاد این برنامه را به استان سیستان و بلوچستان نیز دادم و اجرا شد ولی بازخوردی که می خواستیم را نگرفتیم. قصدمان این بود که از بلاگرهای حرفه ای دعوت شود تا برای آن استان بنویسند ما باید کسانی که می خواهند کاری برای کشورشان انجام دهند را در جشنواره شرکت داده و از آنها بخواهیم مطلبی بنویسند. در نظر داریم تا این جشنواره در خراسان شمالی نیز برگزار شود.

وی ادامه داد: می خواهیم برای خراسان شمالی چهار گروه از بلاگرها، راهنماها و عکاسان و فیلمبرداران را دعوت کنیم ولی باید برنامه ریزی ها انجام شود. اگر این پروژه موفق شد؛ آن را نه تنها در استانهای دیگر نیز اجرا خواهیم کرد بلکه به فکر جهانی شدن آن هستیم. حتی به معاون گردشگری کشور گفتم که اگر صد بلاگر به ایران بیاید تخصصی در حوزه سفر می نویسند و در فضای مجازی انبوهی از مطالب مرتبط با گردشگری ایران منتشر می شود.  حتی می توان از بلاگرها کشورهای دیگر نیز دعوت کرد تا به زبان خودشان درباره ایران مطلب بنویسند چون اگر کسی از هموطنان آنها بخواهد به ایران بیاید در فضای مجازی ایران را به فارسی سرچ نمی کند بلکه به زبان خودشان دنبال مطلب می گردند.

نورآقایی گفت: مگر  چند کتاب به زبان انگلیسی درباره ایران وجود دارد؟ چند کتاب درباره سفر در ایران نوشته شده است؟ اما دعوت از بلاگرهای جهان می تواند در راستای پروژه تولید محتوا به زبان های مختلف باشد و اگر خوب مدیریت شود می تواند تبلیغ خوبی برای ایران باشد. 

 

 

 لینک‌های مرتبط   سفرنامه نویسی در قشم (آرش نورآقایی)، سفرنا‌مه  قشم ("سلخ برهوت نیست" برنده جایزه دوم جشنواره وبلاگنویسی قشم)، سفرنامه قشم ("قسم به قشم" برنده جایزه سوم جشنواره سفرنامه نویسی قشم)، سفرنامه قشم ( "سفر به جزیره هرمز، جادوس هزار رنگ خلیج فارس" برنده جایزه اول جشنواره سفرنامه نویسی قشم)، سفرنامه قشم ("در دیار غولهای چوبی دوست داشتنی" برنده جایزه سوم جشنواره سفرنامه نویسی قشم)

بقیه سفرنامه‌های جشنواره وبلاگنویسی قشم: قشم قشنگ، از سنگ تا رنگ، سفر به جزیره هنگام، یه سفر متفاوت و هیجان انگیز به جزیره هنگام، وبلاگ سفرنویس- سفر به مکان رویدادها در قشم، وبلاگ سیروس عابدینی- سفر به قشم و جزایر اطرافش، وبلاگ سفر به دیگرسو قشم گردی از ایجاز تا اعجاز، قشم جغرافیای فقر و غنا، صبور، سخت، نجیب قشمی به ناگهان، سفر به قشم، سفر به قشم یک دو سه چیلیک، صید صبحگاه صلخ، باسعیدو، قشم، ایران، قشم جزیره عجایب، قشم جزیره تندیس‌ها، رنگین کمان خاکی (گذری بر جزیره هرمز)

خبر اختتامیه در خبرگزاری میراث فرهنگی،

نویسنده: نفیسه حاجاتی
شنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۵ 13:13

قشم به سمت جنوب غربی؛ سلخ برهوت نیست!

«برهوت» اولین کلمه‌ای بود که در توصیف جایی که تصمیم گرفته بودم بروم، نوشته بودند. به راننده اتوبوس که مقصدم را گفتم، کمی فکر کرد و گفت تا به حال هیچ مسافری به این مقصد نداشته. من تنها با یک کوله پشتی آمده بودم جایی که تقریباً هیچ اطلاعاتی درباره‌اش در اینترنت نبود؛ روستایی در جنوب غربی جزیره قشم به نام «سلخ» که برای یک شب اقامت انتخابش کرده بودم و تنها دلیلم این بود که در لیست اقامتگاه‌های بومگردی جزیره فقط دو اسم زنانه دیدم. با هر دو تلفنی صحبت کرده بودم و صدای قدرتمند و مهربان زن سلخی مرا مجاب کرده بود که این روستای جنوب غربی جزیره می‌تواند انتخاب درستی باشد.

وقتی راننده گفت، نمی‌شناسدش هم مطمئن شدم که اشتباه نکرده‌ام و بعدتر وقتی در جلسه روز اول جشنواره وبلاگنویسی قشم، در میان نام‌ روستاهای مختلف، از سلخ فقط دو بار و خیلی کوتاه یاد شد، به اطمینان صد در صد رسیدم که باید درباره این روستای مهجور و در عین حال پرجاذبه بنویسم.

 

 از اصفهان تا قشم

چند سال بود که می‌خواستم بار سفر ببندم و بیایم قشم. برنامه‌ام این بود که از اصفهان با اتوبوس بروم شیراز، دو روز شیراز را ببینم بعد بروم بندرعباس، یک روز بمانم و از آنجا بروم «هرمز». مهمترین مقصد من هرمز بود؛ آن قدر که درباره‌اش در اینترنت خوانده و عکس‌های رنگینش را دیده بودم. می‌خواستم بعد به قشم برسم و از آن طرف بروم بندر لنگه و از طریق سایتی که تازه پیدا کرده بودم، بلیط یک سفر دریایی به کیش را بخرم. آخر سر هم با هواپیما از کیش به اصفهان برگردم. اما این طور نشد. به جایش بلیط مستقیم اصفهان-قشم را در آخرین لحظه میان تردیدهای ماندن و به عید دیدنی نوروزی رسیدن یا سفر کردن، پیدا کردم و مستقیم آمدم سلخ. یک روز اقامت به 3 روز تبدیل شد و حالا تقریباً 3 هفته بعد باز من اینجا هستم در سلخ. این بار آمده‌ام که زیر و بم این روستای دوست داشتنی را در بیاورم و بنویسم که چه طور شد قشم که قرار بود فقط یک روزم را از آن خود کند، حالا آن قدر محبوبم شده که چندین روز فقط در یک روستایش زندگی کرده‌ام و حالا تازه دارم برای سفرهای بعدی به این جزیره بزرگ برنامه‌ریزی می‌کنم.

 

من دون ژوان نیستم!

با خودم گفتم سلخ را که دیده‌ام بگذار بروم «باسعیدو» که دورترین (نسبت به شهر قشم) و غربی‌ترین نقطه جزیره است. یا حداقل بروم «نَقاشه» و آن یکی خانم صاحب اقامتگاه بومگردی را هم ببینم یا اصلاً یک ماشین بگیرم و سعی کنم کل جزیره را دور بزنم از شهر قشم بروم تا «سوزا» که مناره صورتی رنگ مسجدش توجهم را جلب کرده بود، یا بروم «طبل» که دیده بودم اروپایی‌ها درباره‌اش در سایت تریپ‌ادوایزر نوشته‌اند، یا «برکه خلف» و «گوران» را بگردم. آن قدر اسم‌های مختلف در نقشه دیده بودم که دلم می‌خواست در این سفر کوتاه تک تکشان را ببینم.

اما بعد یاد حرف‌های بهمن نامور مطلق (معاون صنایع دستی سازمان میراث فرهنگی) افتادم در یکی از همین جلسات اخیر «اسطوره‌شهر» که گفته بود: «ما شده‌ایم "دون ژوان‌"‌های فضایی. با یک بلیط در کوتاه‌ترین زمان ممکن می‌توانیم فضاهای مختلف و متعدد را تجربه کنیم. نسبت انسان امروز با همدیگر و با فضاهای مختلف، گذرا، سطحی و متکثر شده است و نتیجه‌اش تعلیق و عدم تعلق است. چه لزومی دارد توریستی که فقط یک روز در اصفهان است، بخواهد از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب شهر هر چه بنای تاریخی هست را ببیند؟! در حالی که می‌تواند به جای تجربه سطحی به مرحله درک عمیق فضا برسد مثلاً دو ساعت تمام در حیاط مسجد جامع بنشیند و فضا و آدم‌ها را درک کند. اصلاً همین ارتباط انسان با فضاست که حس تعلق را به وجود می‌آورد و اگر نباشد»...

این‌ها را به «میگل» هم گفتم. نشسته بودیم در حیاط پشتی «خانه زینت» کنار زن‌ها که داشتند نان محلی می‌پختند. 15 روزی می‌شد که این مرد اسپانیایی آمده بود ایران. پرسیدم که اصفهان و شیراز را هم دیده؟! جوابش منفی بود. فقط آمده بود قشم را ببیند و بعد اینجا در سلخ مانده بود. رو کردم به دکتر نادعلیان گفتم: «چه طور ممکنه شما اینجا بوده باشین و با میگل حرف زده باشین و نرفته باشه هرمز؟! یه نصف روز که می‌تونست بره!». میگل خندید. گفت: «ترجیح دادم اینجا بمونم». خندیدم گفتم: «پس تو اَم مثِ من می‌خوای دون ژوان نباشی؟!» خندید و با تاکید گفت: «دون خوآن! بله، بله».

 

عروسی برای همه است!

گفتم: «خب شما که حداقل 30، 40 میلیون تومن خرج عروسی می‌دین، میتونین یه جشن مختصر بگیرین و به جاش خونه بخرین. یه خونه مستقل! نه این که یه عالمه سال فقط تو یه اتاق تو خونه پدری زندگی کنین».

گفت: «آخه خونه فقط مال ما میشه اما عروسی مال همه‌س!»

پسر جوان طوری که انگار پرسیده باشم «آیا زمین گرد است؟» جواب سوالم را داد و خب من با لبخند و ناباوری جوابش را شنیدم. اما وقتی همان شب، به مراسم عروسی سلخی دعوت شدم، تازه فهمیدم «عروسی برای همه‌س» یعنی چه! ساعت حدود 9 شب بود که قرار شد برویم عروسی. گفتم: «کاش لباس محلی داشتم!». خاله زینت خندید، همانطور که گوشه اتاق نشسته بود و شام سبکش  را می‌خورد گفت: «برو سر کمد، خودت یه دست لباس انتخاب کن». من خجولانه ایستاده بودم. خودش یک دست از زیباترین لباس‌‌هایش را برایم انتخاب کرد. با کمک دخترهای سلخ لباس را پوشیدم؛ شلوار، پیرهن، روسری و البته صندل! رفتیم عروسی.

عروس‌های سلخی معمولاً چیزی نزدیک به 10 روز در حجله می‌مانند. حجله اتاق کوچکی است که هیچ جای سوزن انداختن ندارد بس که سقف و دیوارهایش را تزئین کرده‌اند و البته تزئین این اتاق هم ویژه است به صورتی که در مدت آماده شدنش هیچ کس حق دیدن اتاق را ندارد. یک گوشه، تخت عروس است و یک گوشه بند و بساط تلویزیون و ضبط و باند و البته مبلمان. عروس لباس زیبایی پوشیده. ما که می‌رسیم دارد با دختر بچه‌ها حرف می‌زند. کمی بعد داماد می‌آید. پسر نوجوانی که رخت دامادی به تن‌اش نیست و به جایش یک دست پیراهن و شلوار مشکی خیلی معمولی پوشیده.

یکی از جذاب‌ترین دیدنی‌های سلخ هم همین حجله‌هاست که عروس با یک سینی از نخود و کشمش و شیرینی محلی و قهوه از میهمانانش پذیرایی می‌کند. حجله را که دیدیم نوبت شرکت در مراسم عروسی است. دختر و خانواده‌اش قرانی در مراسم عروسی خرج نمی‌کنند. در عوض داماد و خانواده‌اش همه مایحتاج زندگی را می‌خرند، هم خرج 4 تا 7 شبانه‌روز مراسم عروسی را می‌دهند و هم «ساخت» می‌خرند که این یکی متشکل از چندین دست لباس است برای عروس.

عدنان، که راهنمای محلی سلخ است، برایم می‌گوید که قبلاً رسم بوده 21 دست لباس کامل می‌دادند ولی حالا به 11 دست کاهش یافته. حتماً هم باید این تعداد، عدد فرد باشد. لباس‌ها گران‌اند و خب هزینه مراسم عروسی هم کمرشکن! اما رسم است که فامیل داماد خیلی کمک می‌کنند و البته هر کدام از همسایه‌های و فامیل اگر بتوانند یک گوشه از کار را می‌گیرند.

عروسی تا نیمه شب ادامه دارد. زنانه جداست و مردانه جدا. اما هر دو در خانه پدر داماد. غریبه و آشنا هم دعوتند. هر صبح صدایی می‌شنوید که همه از پیر تا جوان و زن و مرد را به عروسی دعوت می‌کند. هم محل را می‌گوید هم شام را و هم این که روز چندم عروسی است.

من اول مثل غریبه‌ها می‌نشینم یک گوشه اتاق کوچک خانه داماد. زن‌ها همه روی زمین و کنار یا جلوی همدیگر نشسته‌اند. کمی شعرهای محلی می‌خوانند و کمی هم آهنگ‌های مختلف می‌گذارند. فقط وسط اتاق خالی است که در اصل سن رقص حساب می‌شود و هر چند دقیقه یک بار چند نفر بلند می‌شوند با آهنگ‌های مختلف می‌رقصند. بقیه کف می‌زنند.

یک ساعتی که می‌گذرد، چای‌شیر داغ خیلی شیرین را در لیوان‌های یک بار مصرف می‌آورند و تعارف می‌کنند. از در خانه که بیرون می‌آییم بخش مردانه را می‌بینیم. مردها در حیاط نشسته‌اند به پایکوبی و جشن. یاد فیلم «عروسی پسر زینت» می‌افتم که سر شب دیده‌ام. عروسی همین سال پیش بوده؛ یک مراسم بسیار بزرگ با میهمانانی از شهرها و کشورهای مختلف که بعضی‌هایشان حتی تا دو هفته در سلخ مانده‌اند.

زمان به وقت سلخ

مردمان سلخ، چهار ماه به نام‌های «شهری ماه»، «دمستون»، «جُوا» و «گرما» دارند که هرکدام 100 روزه هستند به جز ماه آخر که 65 روزه است. اگر برای سفر به سلخ برنامه‌ریزی می‌کنید، یادتان باشد که بهترین زمان از نظر آب و هوا از آبان تا فروردین ماه است اما حداقل 3 تاریخ مهم دیگر هم وجود دارد؛ عید قربان، عید فطر، و نوروز صیادی که در هر سه این روزها، مردم سلخ دور هم جمع می‌شوند، دید و بازدید دارند و غذاهای ویژه‌ای طبخ می‌کنند.

شب آخر حضورم در خانه زینت، در اتاق صنایع دستی که یک پنجره به کوچه دارد، یکی به حیاط داخلی و یکی به باغ، نشستیم و درباره مناسبت‌های مهم سلخ صحبت کردیم. زینت از نوروز صیادی گفت که در قدیم خیلی وسیع‌تر جشن گرفته می‌شد. گلایه کرد از این که آن همه جشن‌های قدیم از یاد رفته‌اند؛ «نوروز بازیار»، «نوروز دیریا»، جشن «مُشتا» (آخرین روزی که خرماها را جمع و خشک می کنند) و «مهرگان» (که حالا در دبی و عمان با عنوان مَهرِجان جشن گرفته می‌شود). از تلاش‌هایش برای احیای جشن‌های مختلف مثل نوروز صیادی و جُوا گفت و «باسِنک» و «شَلون‌خوانی»هایشان را برایم شرح داد.

از دخترهای کلاس دوم به بعد عکس نگیرید!

دخترک بدو بدو از کلاسشان آمد سمت من که ایستاده بودم کنار دیوار حیاط مدرسه. گفت: «می‌خوای برم کلاس اولیا رو بیارم فیلم بگیری؟» گفتم: «خب برو همکلاسیاتو بیار با خودت با هم دیگه ازتون عکس بگیرم». من من کرد. مهرداد گفت چون این‌ها کلاس ششم هستند و بزرگ شده‌اند، نمی‌توانم ازشان عکس بگیرم.

دبستان سلخ دو نوبته است؛ یک نوبت پسرها و یک نوبت دخترها. برای همین هم دو تابلو سر در هر کلاس بود مثلاً : «سوم مولوی» و «ششم مریم». زنگ تعطیلی که خورد، دختربچه‌ها دوره‌ام کردند. مدیر مدرسه پیغام فرستاد که عکس و فیلم از دخترها نگیرم. در سلخ و خیلی از روستاهای قشم برای عکس گرفتن از خانم‌ها باید حواستان جمع باشد. خیلی‌هایشان، چه جوان و چه مسن، دوست ندارند حتی دست‌هایشان در عکس مشخص باشد!

در ورودی روستای گوران، فاطمه دختر 14 ساله‌ای که بنزین و سیگار می‌فروخت، گفت: «اگر نامزدش بفهمد که کسی از او عکس گرفته، می‌کُشدش!».  اما زنان قشم، قدرتمند و کاری هستند. قبل از رفتن به سلخ، در «جزیره هنگام» با زن جوانی صحبت کردم که صیاد بود و مادر سه کودک. از زندگی‌اش گفت و کار سخت صیادی که عشقش بود و به خاطرش مدال و تقدیرنامه‌های زیادی هم گرفته بود. یا مثلاً در روستای «برکه خلف» بعد از آن که دره ستاره‌ها را دیدیم رفتیم مغازه زلیخا خانم و او برایمان از زندگی‌اش گفت؛ زندگی که با تلاش برای کسب روزی گره خورده بود.

غذاگردی در سلخ

اولین ناهارم در سلخ، شاهانه بود! سه خورش مختلف تهیه شده از میگو و ماهی با یک دیس بزرگ برنج و یک ظرف ترشی. سلخ برای غذاگردان پاتوق خوبی است. «کلمبا» (ماهی و گندم چرخ کرده)، «حریصه» (یک جور حلیم که با گوشت بسیار درست می‌کنند، یک نیم روز وقت می‌برد و دیگ‌ را زیر خاک پنهان می‌کنند)، «لِگی مات»، «هاردو»،  «نون سوراخ» (نان بسیار نازکی که روی تابه پخته می‌شود و با برگ‌های نخل رویش آب قرمز رنگ ماهی می‌ریزند) و «نون مهیاوه» (که مانند سوراخ است فقط رنگ آب ماهی تیره است)، «رنگینه»، «آب گوشت»، «کارتُخ» (تهیه شده از گوشت، پیاز، تمبر هندی و آب خرما) همه از جمله غذاهایی هستند که در سلخ طبخ می‌شوند.

در روستای سلخ رستورانی وجود ندارد و اما می‌توانید در «خانه زینت و باغ آئین ها» غذای محلی و غیرمحلی سفارش دهید یا از تنها ساندویچی روستا، ساندویچ بخرید!

 

 

لباس‌های گران قیمت زنان سلخ

در سلخ کمتر کسی را می‌بینید که لباس محلی نپوشیده باشد. لباس مردان دشداشه است و لباس زنان از شلوار بندری (که زری دوزی، گلابتون دوزی، قیطان دوزی و پایه دوزی دارد)، پیرهن کندوره (که زری و گلابتون دوزی دارد)، حِلویل (که خوس دوزی می‌شود) و چیده (که به معنای چادر است) تشکیل شده و بسیار گران است مخصوصاً شلوارها که البته قیمتشان از 40 هزار تومان شروع می‌شود و به 700 هزار تومان هم می‌رسد. لباس‌ها معمولاً در خانه دوخته می‌شوند اما چند مغازه هم در روستا هستند که گردشگران می‌توانند لباس‌های محلی را از آن‌ها بخرند.

 

جاذبه‌های گردشگری سلخ

درباره نام «سلخ» دو روایت وجود دارد که هر دو معتبرند. اولی از «صلخ» می‌گوید که به معنای تپه «شنی» است و دومی از «سلخ» که به معنای «محل سلاخی کردن کوسه کر» است. عدنان، یکی از راهنمایان خانه زینت، برایم گفت که حالا خیلی کمتر مردمان به این کار مشغولند. پدربزرگ عدنان، «اَفرید» بوده به معنای کسی که در سلاخی کردن کوسه که فن خیلی سخت و طاقت فرسایی است، «حرفه‌ای» است. حالا سلخ چند جاذبه مهم دارد که می‌تواند یک روز شما را بسازد.

دیدن اسکله صیادی، قدم زدن در ساحل و دیدن موزه صنایع دستی زنان. اما جالب‌ترین تجربه من رفتن به «بام قشم» بود. غروب آخرین روز را بالای کوهی بودم مشرف به جزایر ناز و خلیج فارس از یک طرف و جنگل‌های حرا از طرف دیگر. جالب‌ترین بخش، ملاقات شترها بود! روز قبل، غروب را در لنج‌سازی گوران دیده بودم؛ یک غروب فوق العاده که خورشید آرام آرام در خلیج آبی آبی فارس افتاد و امروز یک غروب از پس گردن شترها در بلندترین نقطه قشم. خالو حیدر، شترهایش را از روستای طبل آورده بود بالای بام و حالا داشت بعد از 2 روز برای آب‌خوری می‌بردشان پایین که ما سر رسیدیم و بساط عکس با شتر به راه بود!

توصیه جدی من این است که یک روز را به دیدن جاذبه های سلخ بگذرانید و بعد اول جنگل های حرای سهیلی و گوران را ببینید و بعد چاهکوه و غارهای نمکی را. از سلخ به هر کجا که بخواهید بروید، می‌توانید تاکسی بگیرید. سلخ به غار نمکدان، تنگ چاهکوه، جنگل‌های حرا و بندر لافت نزدیک است ولی از غار خوربس و دره ستاره‌ها فاصله دارد. اما می توانید با یک برنامه‌ریزی همه را در یک روز ببینید.

اگر تصمیم گرفتید به سلخ بروید و در خانه زینت اقامت کنید، این دو شماره به دردتان می‌خورند؛ شماره های ضروری: زینت دریایی 09171611263 و تاکسی سامان قشم07635241819

 

چگونه به زبان سلخی صحبت کنیم؟

در گویش سلخی، کلمات مختلفی می‌شنوید که از زبان‌های عربی، آفریقایی و انگلیسی گرفته شده‌اند. از طرفی «نَ»، «هُ» و «نه» زیاد شنیده می‌شوند؛ چه برای تاکید، چه امری، چه جوابی و چه سوالی!

برای صحبت درباره چهار جهت جغرافیای، از این کلمات استفاده می‌کنند: کُش (شرق)، گاه (شمال)، سِهیل (جنوب) و کِبله (غرب).

احوالپرسی به زبان سلخی به این صورت است:

- سلام علیکم.

- علیکم سلام. چه احوالت، خوبی الحمدلله به خیری؟

-  مرحبا. چه احوال شما؟

- سلامت باشی.  باباشون، ماماشون چه طورن؟ (پدربزرگ و مادربزرگ یا پدر و مادر مسن که با خانواده زندگی می کنند)

-  چه احوال کِریگون؟ هو دارن؟ کایمن؟ (حال بچه ها چه طور است؟ سلامتند؟ واقعاً سلامتند؟)

- الحمدلله به خیر همه کایمن.

اگر دوست دارید، مثل یک سلخی صحبت کنید، یادتان باشد که برخی از کلمات را طور دیگری بیان می‌کنند. مثلا:

زبان سلخی

زبان فارسی

چوکُن

پسربچه ها

آدمُن

آدم ها

کِریگُن

بچه ها

دُختُن

دختر بچه ها

شی می (از زبان آفریقایی گرفته شده)

برادر خانم

خالو (از زبان عربی گرفته شده)

دایی

گلاس (از زبان انگلیسی گرفته شده)

لیوان

مکینه

موتور هر گونه وسیله اعم از لنج، قایق، یخچال و ...

تُماتو

رب گوجه

آلو

گوجه

جک

پارچ

کَرکوک

خیار سبز

گِزِر

هویج

رَک

پارچه

غساله

ماشین لباس شویی

پانِگاری

نردبان

عاقلی

چفت پشت در

سیخی

چفت روی در

 

وقتی چشم قشنگ، گردن بند شانس هدیه می‌دهد

گفت: «تو مدرسه بچه‌ها بهم می‌گن چشم قشنگ».

گفتم: «چشمای قشنگی داری خب دخمل!»

گفت: «برای این می‌گن که وقتی امتحان داریم دعا می‌کنم معلم نیاد یا دستگاه کپی خراب بشه و ... دعام می‌گیره همیشه. تو بازیامون بچه‌ها قسمم می‌دن که دعا نکنم!».

بچه‌ها یکی از مهمترین داشته‌های سلخ هستند. روز اول رسیدنم، در اتاق نشسته بودم که محسن و فاطمه برایم اسپند آوردند بعد با هم رفتیم صنایع دستی و روسری‌ها و چادرهای محلی را دیدیم و چند تا از مگنت‌های کار دست زنان سلخ را خریدم. زنانی که با پارچه‌های رنگی طرح‌های ابتکاری دکتر نادعلیان یا طرح‌های ذهنی خودشان را که بر پشت شیشه کشیده شده‌اند، رنگ کرده‌اند و حالا کارگاه-موزه‌شان به یکی از جاذبه‌های گردشگری سلخ تبدیل شده و حاصل دسترنجشان سوغات روستاست.

مراسم موسیقی که باشد، یا اگر تعطیلات خاصی هست، حضور بچه‌ها بیشتر می‌شود. البته اصولاً زندگی اهل سلخ با بچه‌داری عجین است تا جایی که اکثر خانواده‌ها حداقل یک بچه کوچک دارند حتی اگر بچه بزرگترشان ازدواج کرده و بچه‌دار شده باشد.

بچه‌ها یاد می‌گیرند که حواسشان به کوچکترهایشان باشد و البته هوای مهمان را هم داشته باشند آن قدر که می‌توانید ساعت‌ها بنشینید کنارشان و از صحبت‌هایشان لذت ببرید. دیشب مراسم زار در خانه زینت برگزار شد. بچه‌ها، هم در مراسم زار فعال بودند، هم در پذیرایی از میهمانان. من داشتم با سرعت سفرنامه‌ام را می‌نوشتم که «چشم قشنگ» آمد نشست کنارم.گفت: «اینو برای تو درست کردم». بعد یک توت فرنگی بافتنی کوچک را که به نخ سفیدرنگ بلندی وصل کرده بود، گرفت سمت من. لبخند زدم.. گفت: «گردنبند شانسه. تو این توت فرنگی پره شانسه. من خیلی توت فرنگی دوس دارم. دعا می‌کنم برنده بشی».


قشم؛ بهشت اقامتگاه‌های بومگردی

مهمان‌نوازی و سخاوت مهمترین خصیصه‌ مردمان جنوب است و خب وقتی صحبت از اقامتگاه محلی، بومگردی یا کاشانه مهمان می‌شود، این دو ویژگی معجزه می‌کنند. آن قدر که حالا می‌توانیم بگوییم بخش مهمی از جاذبه‌های گردشگری جزیره بزرگ جنوبی ایران، اقامتگاه‌های بومگردی روستاهای مختلفش است که با اقامت در آن‌ها می‌توانید از نزدیک زندگی بومی پرقدرت و دوست داشتنی منطقه را درک کنید؛ غذا، رنگ و گرما در قشم معناهای متفاوتی دارند.

ما صبح روز اختتامیه جشنواره همراه با مدیر کل میراث فرهنگی قشمی، به سه تا از دورترین روستاهای جزیره رفتیم؛ کانه، چاهکوه و گوران. سه اقامتگاه بومگردی تازه تاسیس دیدم و غذاهای محلی و صنایع دستی‌شان را تجربه کردیم. یکی از دغدغه‌های جوامع محلی در زمینه گردشگری، تغییر فرهنگ بومی منطقه است. خیلی‌ها نگرانند که نکند ورود گردشگران به منطقه‌شان فرهنگ و زندگی بومی را دستخوش تغییر کند.

در مورد قشم اما می‌توانم با اطمینان بگویم که این نگرانی اصلاً وجود ندارد. برعکس، آن قدر قوی است که نه تنها تغییر نمی‌کند که تغییر می‌دهد! امکان ندارد به قشم سفر کنید و دست خالی برگردید. سلیقه رنگین قشمی‌ها، صحبت کردنشان، مهمان‌نوازی و یا خوش سلیقگی‌شان در طراحی با حنا، حتماً گوشه‌ای از وجود شما را فرا می‌گیرد. همان طور که جسارتشان در انتخاب رنگ‌های تند و شاد ترس منِ کلان‌شهرنشینِ عادت کرده به رنگ‌های تیره را ریخت. طراحی نقش حنا را یاد گرفتم و حالا می‌توانم در حالی که لباس‌های رنگین پوشیده‌ام و دست‌هایم پر از نقش حناست از چهارباغ تا سی و سه پل بروم و بخشی از دلتنگی‌ام برای خلیج فارس را با دیدن زاینده رود فراموش کنم.

 

یک بانک اطلاعات گردشگری نادر

سه روز برای دیدن جزیره‌ای که 17 برابر بزرگتر از کیش است، 1.5 برابر بزرگتر از کشور سنگاپور و 2.5 برابر بزرگتر از شهر اصفهان، زمان زیادی نیست. اما هر کدام از ما وبلاگنویسان شرکت کننده در جشنواره وبلاگنویسی قشم سعی کردیم، با عکس‌ها و متن‌هایمان به شکل گیری یک بانک اطلاعاتی زنده و جذاب برای این جزیره ارزشمند کمک کنیم. ساعت 8:30 صبح روز پنجشنبه آخرین مهلت بارگذاری مطالب بود و همه ما تمام شب را به نوشتن گزارش، انتخاب و ویرایش عکس‌هایمان گذرانده بودیم.

عصر روز پنجشنبه سه کارگاه تخصصی توسط مجید عرفانیان، اشکان بروج و حسین عبدالهی برای وبلاگنویسان برگزار شد و ظهر جمعه 10 اردیبهشت ماه، مصادف با روز خلیج فارس، از 4 وبلاگنویس برتر که به ترتیب درباره «هرمز»، «سلخ»، «لافت» و «تور دور جزیره» نوشته بوند، تقدیر شد. وقتی داشتم جایزه دوم را می‌گرفتم به بچه‌های سلخ فکر می‌کرد که مهمان‌نوازی بی‌نظیرشان مرا شیفته قشم کرد؛ مریم که گردنبند شانس برایم درست کرد، مهرداد و عدنان و فرخ که راهنمایان محلی خیلی خوبی هستند و آمنه خانم که عاشق عکاسی است، دست پخت جانانه‌ای دارد و اجازه داد از همه مراحل پختش عکاسی کنم. این جایزه البته که متعلق به «خانه زینت و باغ آئین»های سلخ است.‌

منصور ضابطیان، اسعد نقشبندیان و آرش نورآقایی داوری آثار جشنواره را برعهده داشتند و به این ترتیب اولین جشنواره سفر-وبلاگنویسی ایران توسط شرکت سرمایه‌گذاری منطقه آزاد قشم و با ایده آرش نورآقایی برگزار شد و حالا یک بانک اطلاعاتی منحصربه فرد و تازه از جذابیت‌ها و پتانسیل‌های گردشگری قشم در اختیار همه قرار گرفته تا بخوانند، ببینند و سفر کنند.

+ یادداشتم درباره سلخ به زبان انگلیسی در این آدرس در دسترس است.

+ فایل صوتی ترانه‌ای به زبان سلخی که در عروسی‌ها می‌خوانند با صدای فرخ دریایی.

 

 
صفحه اول

+ اینستاگرام خانه زینت (اقامتگاه بومی باغ آئین ها در سلخ)

+ این پست رتبه دوم جشنواره وبلاگنویسی قشم را از آن خود کرد. سه پست دیگر که حائز رتبه‌های اول و سوم شده‌اند را هم در این لینک‌ها بخوانید: وبلاگ سفر (مجید عرفانیان) | جهانگشت (حسین عبدالهی)دوچرخه‌ها (مینا کامران)

 

+ سفرنامه نویسی در قشم (آرش نورآقایی)، پرسه بر زمین (شادی گنجی)، ایران سرزمین من (پرویز شجاعی پارسا)، وبلاگ  بقیه سفرنامه‌های جشنواره وبلاگنویسی قشم: قشم قشنگ، از سنگ تا رنگ، سفر به جزیره هنگام، یه سفر متفاوت و هیجان انگیز به جزیره هنگام، وبلاگ سفرنویس- سفر به مکان رویدادها در قشم، وبلاگ سیروس عابدینی- سفر به قشم و جزایر اطرافش، وبلاگ سفر به دیگرسو قشم گردی از ایجاز تا اعجاز، قشم جغرافیای فقر و غنا، صبور، سخت، نجیب قشمی به ناگهان، سفر به قشم، سفر به قشم یک دو سه چیلیک، صید صبحگاه صلخ، باسعیدو، قشم، ایران، قشم جزیره عجایب، قشم جزیره تندیس‌ها، رنگین کمان خاکی (گذری بر جزیره هرمز)

+خبر اختتامیه در خبرگزاری میراث فرهنگی، وبلاگنویشان برتر جشنواره وبلاگنویسی قشم مشخص شدند، وبلاگنویسی همچنان نقش مهمی در معرفی فرهنگ مناطق دارد، قشم از قلم بلاگرها (روزنامه شرق)، گزارش انگلیسی در مورد برگزیدگان جشنواره وبلاگ نویسی قشم (تهران تایمز)، اسامی و نوشته‌های برگزیدگان جشنواره (خبرگزاری آنا)

 

نویسنده: نفیسه حاجاتی
عنوان متن تبلیغات
© نون‌ح‌‌‌