همشهری جوان
زمان انتشار: فروردین ماه۱۳۹۱، ویژه نامه نوروز ۹۱
آدرس: مجله همشهری جوان، هفته نامه فرهنگی اجتماعی جوانان،چهرههای سال،صفحات ۶۱ و ۶۲.
یک گزارش از حال و هوای شهر زادگاه اصغر فرهادی در استان اصفهان چند روز بعد از برنده شدنش در اسکار
خیلی خوشبختی داره!
خیلی به سینما ربط ندارد. ممکن است ماهی یک فیلم هم نبینی اما تا نیمه شب بیدار بمانی که بفهمی بالاخره اسکار تعلق میگیرد به «ایران» یا نه. چیزی شبیه مسابقه فوتبال ایران و استرالیا یا ایران و آمریکا در جام جهانی 98؛ فقط فوتبالدوستها نبودند که این دو بازی را تماشا کردند، حرص خوردند و جیغ کشیدند. حالا هم دوست داری بنشینی و خبرها را دنبال کنی و دل توی دلت نیست که یک آسیایی، ایرانی، اصفهانی، خمینی شهری، فرهادی، برود بالای سن؛ اسکار بگیرد، به فارسی به تو و میلیونها نفر دیگر سلام کند و تو لرزشی را در وجودت حس کنی. انگار که خودت هم جایی در حافظه تاریخ ثبت شدهای!
...
...
نه مانع میشدم، نه تشویق میکردم
فرهادی پدر، در مغازهاش ایستاده؛ پیرمرد خوش اخلاقی که میگوید: «ببخشید؛ اصغر وقتی عکسها رو توی اینترنت دید، ناراحت شده بود. زنگ زد و تاکید کرد مصاحبه نکنیم».
همسایههای فرهادی پدر، از جشنی که دوستداران اصغر خیلی غیرمنتظره برای پدر و مادرش گرفتهاند، میگویند. تعریف میکنند که از همان صبح چند پیامک تبریک از دوست و آشناها دریافت کردهاند. یکی از پیرمردهای محل با خنده میگوید: «یه عالمه شیرینی خوردیم.» بعد اضافه میکند که: «اما زود بنرها رو جمع کردن؛ مث اینکه سالی به دوازده ما باید گریه زاری کنیم!»...
توصیههای اخلاقی نمیکنه
مرد جوان صاحب مغازه کوچک نقره فروشی، یکی از اهالی سینمادوست محل است که در مورد «جدایی نادر از سیمین» میگوید: «قبلا سه چار تا نقد در مورد فیلمها میخوندیم بعد میرفتیم سینما، فیلم رو میدیدیم. اما حالا اینقدر مشکلات هست که سینما هم نمیریم. این فیلم رو هم دیر دیدم. وقتی دیدم که همه دنیا دیده بودنش. سارکوزی توی سینمای خصوصیش دیده بود، ما هنوز ندیده بودیم!»...
... نقره فروش جوان، خبر اسکار را صبح سهشنبه از پیرمرد صاحب مغازه روبهرو شنیده؛ مصطفی صفاری، با لبخند میگوید: «خیلی خوشبختی داره. مردم شاد بودن. خیلی شاد بودن از اینکه همشهریشون این جایزه رو برده. البته ما از این نفرات خیلی داریم توی خمینی شهر. میردامادیها و...» دوست آقای صفاری همانطور که آرام گوشه مغازه نشسته، میگوید: «اون دفعه که گلدن گلوب رو برد، گفت جایزهشو به ایران تقدیم میکنه. به نظر من باید تقدیم میکرد به خمینی شهر!» صفاری جواب میدهد: « نه بابا! همهمون ایرانی هستیم دیگه.»
میخوان یه شبه فرهادی بشن!
... بچهها اعتماد به نفس بیشتری پیدا کردن. وقتی میبینن همشهریشون به جایگاهی رسیده که کسی تا به حال تجربه نکرده، امیدوار میشن. اما خب همین هم باعث میشه هر کسی بخواد فیلم بسازه و یک شبه اصغر فرهادی بشه. به هر حال ما احساس میکنیم یکی از بچههای «سینمای جوان» این جایزه رو گرفته. چون آقای فرهادی در انجمن سینمای جوان اصفهان آموزش دیده و کارش رو شروع کرده.»
از انجمن سینمای جوان که خارج میشویم، فرصت هست که کمی قدم بزنیم. حس «کامران شیردل» بودن میکنم وقتی داشت مستند تحسینبرانگیز «اونشب که بارون اومد» را میساخت؛ « مردم در ده لاملنگ، کوچه بندی در ده لاملنگ، شور و شوق بچهها در ده لاملنگ،کدبانوگری بانوان در ده لاملنگ، معماری سنتی در ده لاملنگ،...» اینجا البته «ده لاملنگ» نیست. اینجا «خمینیشهر» است؛ زادگاه تنها کارگردان ایرانی برنده اسکار. «تورو خدا یه کاری کن اسم خمینی شهر بیاد بالا. » این را مهدی عموشاهی میگوید و اضافه میکند که:« بعد از اون جریان اعدامها، خیلی خوبه که اسم خمینیشهر یه طور دیگه مطرح بشه. هیچ کس به این شهر توجه نداره. حتی خود مردمش.»