«جوانشهر»
شنبه، 22دیماه 1386، صفحه جوان، روزنامه اصفهان زیبا، شماره سیصدوسیونهم
این مطلب را در سایت روزنامه بخوانید-->[ اینجا ]
---------------------------------------------------------------
---------------------------------------------------------------
من. جهان پهلوان، کلاس پنجم هستم!
«ما پارسال هفدهم دی ماه در خانه ی مادر بزرگم بودیم. برف می آمد.برف روی زمین نشسته بود. میخواستم برف بازی کنم ولی مامانم گفت: سرما می خوری.پایین نرو.
شب که پدرم از ابنبابویه آمد، فیلم سالگرد را کانالهای مختلف تلویزیون پخش میکرد و ما دیدم. آن روز همیشه به یادم میماند. چون امسال ایران نیستم.
شبی که به بوستون رسیدیم در فرودگاه، پلیسی که مهر ورود را میزد به مامانم گفت: نویسنده مشهوری هستی ولی به پدرم گفت:«your father was the best wretlinger in the world.» یعنی پدر تو بزرگترین کشتی گیر جهان بوده. آنوقت من فهمیدم که در هرگوشه دنیا که کارکنی و آدم خوبی باشی فایده دارد. [نوشته شده توسط: غلامرضا تختی در یکشنبه هفدهم دی 1385 و ساعت 20:44]»
هفدهم دیماه سالگرد فوت جهانپهلوان تختی است. در وبگردیهای چند روز پیش، به وبلاگ نوهی تختی که همنام پدربزرگش هم هست، رسیدم.
نوهی جهانپهلوان و فرزند یک نویسنده یعنی هم قدرت بدنی هم قدرت قلمی! جالب است نه؟! نوهی تختی و فرزند منیرو روانیپور، نویسنده شناختهشده، نثر زیبا، جذاب و دلنشینی دارد. میتوانی همهی چهل و دو نوشتهاش را یک نفس بخوانی. « من غلامرضا هستم و کلاس پنجم هستم و میخواهم با همه دوست باشم.» سه جمله برای معرفی خودش!
« از امروز تعطیلات کریسمس شروع می شود دوهفته درس و مشق ندارم .برای پدر و مادرم پول گذاشتهام توی پاکت. گذاشتهام زیر درخت کاج. راستش میخواستم آنها را خجالت بدهم که برایم کادوی خوب بخرند اما انگاری خجالت نمیکشند چون بابام نمیخواد برام سیدی فوتبال بخره. مامانم هم که دائم تو فکر نوشتن و مصاحبه و سرماخوردن یا نخوردن من است. اصلا مامانم دو تا کار بیشتر بلد نیست. یکی داستان نوشتن، یکی هم پائیدن من. این دوتا را ازش بگیری، رفتهاست .
نوشته شده توسط غلام رضا تختی در شنبه یکم دی 1386 و ساعت 22:33 »
آیا این غلامرضا تختی کوچک هم «غلامرضا تختی» جهان پهلوان خواهدشد؟!
چه میکنه این فرهنگ جوانان!
«من که بهت اساماس زدم که نمیتونم بیام. نرسید؟! دو ساعت معطل شدی؟! ببخشید!»
بر اساس تحقیقات جدید دانشمندان(اینکه این دانشمندان از کدام موسسه تحقیقاتی بودند زیاد مهم نیست!) اصولاً پیام کوتاه نقش بسیار عمدهای در زندگی بشریت ایفا میکند. شما فکر کنید! اگر بخواهید تلفن بزنید و به دوستتان خبر دهید که بیخیال قرار بشود، حداقل یک ربع باید پول مکالمه با تلفن همراه بدهید و بعد هم هزارتا دلیل و برهان و عذرخواهی. ولی با پیام کوتاه، سه سوت! تازه اگر شرکت محترم مخابرات تشخیص داد که پیام شما زیاد هم مهم نیست، این زحمت بیهوده را از دوش خود، برداشته و باعث میشود شما دوست محترمتان را کمی سرکار بگذارید که این هم بسیار خندهدار است و برای روحیهی شما و دوستتان مفید فایده میباشد.
اما اینها را گفتم که دو خبر بانمک برایتان تعریف کنم. که در این هوای شاید برفی که سردتان است، تاکسی گیرتان نمیآید، اتوبوس نمیآید و خلاصه اوضاع کاملاً طنز تلخ است، لبخندی بر لبانتان پدیدار گردد!
اولین خبر، در مورد یک خانم مهندس مصری است که احساسات فمینیستی را در آدم به جوش میآورد. داستان اینه که این خانم به دادگاه مراجعت کرده و با نشان دادن سه اساماس از شوهرش به این مضمون که:« من تو را طلاق ميدهم زيرا تو به تماس تلفني شوهرت پاسخ ندادي.» خواستار رسمیشدن این طلاق میشود! براساس قوانين مصر، مردان براي طلاق دادن زنان خود نيازي به مراجعه به دادگاه ندارند بلکه اعلام يکجانبه مردان درباره طلاق، که سه بار تکرار شود، براي پايان دادن به پيوند زناشويي کافياست!
اما اخراج پیامکی هم جالب است. یک شرکت انگلیسی حکم اخراج کارمند 21سالهاش را به وسیله پیامک برای او ارسال کرده به این مضمون:«! U R SCKD». اما جالبتر از همه پاسخ رئیس شرکت است که این اقدام را منصفانه خوانده و گفته: «پيام متني فرستادن به بخشي از "فرهنگ جوانان" بدل شده است. كسب و كار ما هم به جوانان مربوط است و در همه بخشهاي فرهنگ جوانان فرستادن پیامک به وسيله اصلي ارتباط بدل شده است.»
میبینید که همهجا این فرهنگ جوانانه غوغا میکند. آنجا هم همه به فکر جوانان هستند. آخ که چه قدر خوش میگذره!...
جوان خوش مشرب آکسفورد، رهبر حزب مردم!
کشتهشدن بینظیر بوتو، یکی از مهمترین اتفاقات دوهفتهی اخیر جهان بود که سر وصداهای زیادی به پا کرد. چی؟! «این واقعهی سیاسی چه ربطی به جوانشهر دارد؟!»... «جوانهای امروز را چه به سیاست و این حرفها؟!»... شوخی میکنید؟! شما هم؟! درست است که این روزها گفتن حرفهایی از این دست و متهم کردن نسل جوان به سطحینگری و بیخیالی و این حرفها، حسابی مد شده اما از شما بعید بود. واقعاً که!
خب! میگفتم که خیلی ربط دارد. از آن جهت که پس از مرگ خانم «بینظیر بوتو»، نخست وزیر سابق و رئیس حزب مردم پاکستان، پسر جوان او به عنوان یکی از رهبران حزب مردم پاکستان انتخاب شد.
علیرضا مجیدی در اینباره مینویسد:« تایم مقاله جالبی دارد با عنوان «بوتوی دیگری در پاکستان». روز یکشنبه، «بیلاوال بوتو زرداری» دانشجوی 19 ساله دانشگاه آکسفورد، در مراسمی به همراه پدرش آصف علی زرداری، به عنوان یکی از رهبران حزب مردم پاکستان یا PPP انتخاب شد.
بیلاوال بیشتر عمر خود را در خارج پاکستان به سر برده است و قرار شده تا زمان اتمام تحصیلاتش، پدرش امورات روزانه حزب را انجام دهد. بیلاوال را در آکسفورد «بیلاوال لاوالیب» صدا میزنند، لاوالیب معکوسشده بیلاوال است!»
مجیدی در ادامه مقالهاش به صفحهی معرفی «بیلاول» در یکی از محبوبترین شبکههای اجتماعی اینترنتی، اشاره میکند و مینویسد:«اما چیزی که باعث شد در مورد پسر بینظیر بوتو بنویسم، پروفایل او در فیسبوک است! پسر بینظیر بوتو هم، مثل بسیاری دیگر از جوانان، پروفایلی در فیسبوک دارد. بیلاوال که درآکسفورد تیم امنیتی همراه ندارد، به عنوان جوانی خوش مشرب شناخته میشود.
یک روز بعد از مرگ مادرش، بیلاوال سخن قصاری از او را در پروفایلش قرار داد:
میتوانید کسی را زندانی کنید، اما عقیدهاش را نه. میتوانید کسی را تبعید کنید، اما عقیدهاش را نه. میتوانید کسی را بکشید، اما باورش را نه.»
اما نظر یکی از خوانندگان این مقاله که برای آقای مجیدی نوشته شده هم جالب است:« بیلاول را Add کردم. خیلی سریع قبول کرد و در جواب من که گفته بودم مردم ایران شما رو دوست دارند، نوشت: من و مادرم همیشه مردم خوب ایران را دوست داشتهایم. من 4دوست ایرانی دارم که اکنون شما هم یکی از آنها هستید.»