وقتی در خیابان «میر» گندم میکارند!
نمیدانم شما هم تا به حال موقع قدمزدن توی خیابان نظر و چهارباغ بالا و پایین یا وقتی توی یک «فستفود فروشی» توی یکی از این خیابانها مشغول گاززدن یک اسنک پر از سس گوجه و مایونز هستید یا حتی وقتی سوار «بیامدبلیو»تان بارها و بارها از خیابان «میر» میگذرید، به این فکر کردید، که چند دهسال پیش، این جاها چه شکلی بودهاند؟!...
- «اون موقع که ما آمدیم اینجا خانه ساختیم، دورتا دورمان گندمزار بود. از جلوی خانه هم جوی آب رد میشد. تک و توک، به تعداد انگشتای دست، خانه دور و اطراف بود. این خیابان «میر» هم خاکی بود. برق داشتیم ولی آب و فاضلاب نه! چاه آب داشتیم. همون که الان هم توی حیاطه! این حیاط هم پر بود از گلهای رز رونده و پیچک امینالدوله و یاس و انواع گلها...
بعداً «پدر» جلوی خانه را درست کرد، روی جوی را بست تا بشه ماشین را ببریم توی خانه. بعد هم انجمن محله که پدر عضوش بود، خیلی تلاش کردند تا توانستند این خیابان میر را آسفالت کنند. این طوری شد که کمکم خانههای بیشتری توی محله ساختهشدند و چون مسکونی شدهبود، شهرداری اجازه کاشت گندم به باغداران نداد و آنها هم، زمینها را تقسیم کردند و فروختند.»
اینها را مادربزرگ میگوید و از همسایههای قدیمی که بعضیهایشان هنوز هستند، از فصل دروی گندم و از جویهای آب که از جلوی خانهها میگذشتند صحبت میکند.
اصلاً از هر پدربزرگ و مادربزرگ یا حتی پدر و مادری که بپرسید، از باغها و بیشههای قدیمی اصفهان که حالا محلههای جدید شدهاند با آپارتمانهای چند طبقهی چند واحدی، میگویند و با یک حس غریب از «محله»های قدیمی با آداب و رسوم خاصشان که همه همدیگر را میشناختند، حرف میزنند؛ حسی که نسل جدید نه تنها دوست ندارد که از آن متنفر است!...
باغهای زیادی بودهاند که حالا خیابان و بزرگراه شدهاند. خانههای بزرگ باشکوهی بودهاند که حالا تبدیل شدهاند به چندین آپارتمان چند طبقهی چند واحدی. حالا بهار و تابستان که میشود، نمیتوانی در کوچه پس کوچهها قدم بزنی و از بوی اطلسی و یاس و شببو مست شوی. اینها حسهای گمشدهی بشر امروزند.
« از پل الهوردیخوان یا سیو سه چشمه، که خیابان چهارباغ را به دو قسمت تقسیم میکند، به سمت جنوب، خیابان چهارباغ بالا واقع شده که در دوره صفویه در هر طرف آن باغهای بزرگی قرار داشته ولی امروز کارخانههای صنعتی و بیمارستانها در جای آنها قرار دارد.این خیابان به اراضی وسیعی به نام هزارجریب منتهی میشود که در محل باغ معروف هزارجریب از آثار دوره شاه عباس اول واقع شده. اراضی هزار جریب به سمت جنوب ارتفاع میگیرد و به خط الراس کوه صفه منتهی میشود. در این کوه چشمههای طبیعی واقع شده که معروفترینشان چشمههای: درویش(به شکل حوض طبیعی و مسقف در پایهی کوه)، گل زرد( حدود دویست متر بعد از چشمه درویش با راه صعب العبور) و نُقَط (که آب از بالا در آن،قطره قطره میچکد.)نام دارند.»
این چند خط قسمتی از کتاب «اصفهان» نوشته دکتر «لطفا.. هنرفر» با تاریخ انتشار آذرماه 1346 بود. شبیه یک فیلم است. خیابان هزارجریب حالا و قدیم را تصور کنید. کوه صفه هم حسابی عوض شده. حالا «باغ وحش» و «آبشار» و «تلهکابین» دارد. خیلی از راههایش هم دیگر «صعب العبور» نیست!...
وقتی صحبت از پاسداشت طبیعت میشود، آدمها دو دسته میشوند برخیها آه از نهادشان برمیخیزد و از باغهای پر از درختی که حالا جایشان را آپارتمانهای بیقواره گرفتهاند، صحبت میکنند. بعضیها هم با بیتفاوتی سری تکان میدهند که یعنی برایشان فرقی ندارد که قبلاً چیبوده، اصلاً طبیعت و اینحرفها یعنی چه؟!...
اما جنگ تکنولوژی و طبیعت مدتهاست آغاز شده و اوج گرفته. و مهم این است که ما در این جنگ در کدام سوی میدانیم؟! با طبیعت یا تکنولوژی؟! بُرد با کیست؟!...
برد با ماست فقط اگر در میانهی این نزاع بایستیم. به فکر تکنولوژی باشیم در حالی که برای طبیعت ارزش قایلیم و درک کنیم که نابودی طبیعت، نابودی خودمان است.
اصلاً شما فکر میکنید ما برای نوههایمان چه میتوانیم تعریف کنیم؟! از همه مهمتر طبیعتی که آنها خواهند داشت چگونه است؟!...
تفسیر عکس: اینجا خیابان «میر» فعلیست و این دخترک روی این دستگاه دروی گندم مزرعه روبهروی خانهشان، نشسته و به دوربین لبخند میزند!