یکشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۹۰ 1:20

همشهری جوان- گزارش از زادگاه اصغر فرهادی

همشهری جوان
زمان انتشار: فروردین ماه۱۳۹۱، ویژه نامه نوروز ۹۱
آدرس: مجله همشهری جوان، هفته نامه فرهنگی اجتماعی جوانان،چهره‌های سال،صفحات ۶۱ و ۶۲.

همشهری جوان یک گزارش از حال و هوای شهر زادگاه اصغر فرهادی در استان اصفهان چند روز بعد از برنده شدنش در اسکار
خیلی خوشبختی داره!

 

خیلی به سینما ربط ندارد. ممکن است ماهی یک فیلم هم نبینی اما تا نیمه شب بیدار بمانی که بفهمی بالاخره اسکار تعلق می‌گیرد به «ایران» یا نه. چیزی شبیه مسابقه فوتبال ایران و استرالیا یا ایران و آمریکا در جام جهانی 98؛ فقط فوتبال‌دوست‌ها نبودند که این دو بازی را تماشا کردند، حرص خوردند و جیغ کشیدند. حالا هم دوست داری بنشینی و خبرها را دنبال کنی و دل توی دلت نیست که یک آسیایی، ایرانی، اصفهانی، خمینی شهری، فرهادی، برود بالای سن؛ اسکار بگیرد، به فارسی به تو و میلیون‌ها نفر دیگر سلام کند و تو لرزشی را در وجودت حس کنی. انگار که خودت هم جایی در حافظه تاریخ ثبت شده‌ای!

هر چه به مرکز ثقل یک اتفاق خوشایند نزدیک‌تر باشی، اتفاق برایت خوشایندتر است. روزی که «مهدی عموشاهی» همشهری فرهادی، عکس‌هایی از حال و هوای زادگاه تنها کارگردان ایرانی برنده جایزه اسکار گرفت و در فضای مجازی منتشر کرد، تصور هم نمی‌کرد که کارش با چه حجمی از استقبال رو به رو خواهد شد. عکس‌ها بارها به اشتراک گذاشته شدند و ما هم شال و کلاه کردیم تا برویم ببینیم زادگاه فرهادی چه حسی نسبت به این اتفاق خوش سینمایی دارد.
*
«فرهادی عزیز، با درخشش تو بر قله‌های رفیع سینمای جهان و با آن همه وقار و فروتنی بهاری زیبا را در زمستان به تماشا نشسته‌ایم و به تو می‌بالیم» این متن یکی از بنرهای بزرگی است که «جمعی از دوستداران» فرهادی در زادگاهش نصب کرده بودند. خمینی‌شهر (سده) در 15 کیلومتری جنوب غربی شهر اصفهان قرار دارد؛ متراکم‌ترین شهر ایران بعد از تهران. 5 روز پس از این‌که فرهادی مهم‌ترین جایزه سینمایی جهان را برای اولین بار به عنوان یک کارگردان ایرانی دریافت کرده، در زادگاهش خبری نیست تا برسیم به خیابان «بوعلی» و میدان «شریعتی» که شایعه شده بود می‌خواهند نامش را به «فرهادی» تغییر بدهند. بالای داروخانه داخل میدان، هنوز یک بنر تبریک هست. این‌طور که اهالی محل می‌گویند، باقی بنرها که در چندین نقطه شهر نصب شده بودند، دو روز پیش به دلایلی نامعلومی جمع شده‌اند.

 نه مانع می‌شدم، نه تشویق می‌کردم
فرهادی پدر، در مغازه‌اش ایستاده؛ پیرمرد خوش اخلاقی که می‌گوید: «ببخشید؛ اصغر وقتی عکس‌ها رو توی اینترنت دید، ناراحت شده بود. زنگ زد و تاکید کرد مصاحبه نکنیم».
همسایه‌های فرهادی پدر، از جشنی که دوست‌داران اصغر خیلی غیرمنتظره برای پدر و مادرش گرفته‌اند، می‌گویند. تعریف می‌کنند که از همان صبح چند پیامک تبریک از دوست و آشناها دریافت کرده‌اند. یکی از پیرمردهای محل با خنده می‌گوید: «یه عالمه شیرینی خوردیم.» بعد اضافه می‌کند که: «اما زود بنرها رو جمع کردن؛ مث این‌که سالی به دوازده ما باید گریه زاری کنیم!»

فرهادی پدر از انشاهای خوب پسرش که طرفداران زیادی در مدرسه داشته، تعریف می‌کند و وقتی می‌پرسم: «شما با راهی که پسرتون انتخاب کرده بود، مخالفت نمی‌کردین؟ هی اصرار نمی‌کردین که پسرتون دکتر مهندس بشه؟!» با لبخند می‌گوید: «نه. به همه هم گفتم. من نه مانع می‌شدم، نه تشویقش می‌کردم.»

هنر در خانواده فرهادی‌ها جایگاه ویژه‌ای دارد. همان‌طور که فرهادی در سینمای ایران. برادر بزرگ‌تر که حالا هر روز از اصفهان می‌آید تا به پدر سر بزند، می‌گوید: «من بیشتر به موسیقی علاقه‌مندم.» فرزندان برادر بزرگ‌تر هر دو در کار موسیقی‌اند؛ یکی ویولن می‌زند و دیگری قانون. برادر کوچک‌تر هم فیلم‌نامه‌نویس است و خب اگر سریال «تا ثریا» را دیده باشید، با فیلم‌نامه‌هایش آشنایید.

توصیه‌های اخلاقی نمی‌کنه
مرد جوان صاحب مغازه کوچک نقره فروشی، یکی از اهالی سینمادوست محل است که در مورد «جدایی نادر از سیمین» می‌گوید: «قبلا سه چار تا نقد در مورد فیلم‌ها می‌خوندیم بعد می‌رفتیم سینما، فیلم رو می‌دیدیم. اما حالا این‌قدر مشکلات هست که سینما هم نمی‌ریم. این فیلم رو هم دیر دیدم. وقتی دیدم که همه دنیا دیده بودنش. سارکوزی توی سینمای خصوصی‌ش دیده بود، ما هنوز ندیده بودیم!»

آقای عمادی از پیامک‌های تبریکی که از همان صبح اول وقت دریافت کرده، می‌گوید و تعریف می‌کند: «یه شب دیدم سه تا جوان گل دست‌شون گرفتن و رو به‌روی مغازه آقای فرهادی ایستادهن. به شوخی گفتم همه تراکت انتخاباتی پخش می‌کنن، شما گل پخش می‌کنین؟ گفتن گل‌ها قابل شما رو ندارن ولی برای آقای فرهادی آوردیم.» بچه‌ها، دانشجوهای دانشگاه صنعتی اصفهان بودند و می‌خواستند به پدر آقای فرهادی تبریک بگویند.

جوان فروشنده «جدایی نادر از سیمین» را در خانه دیده، فیلم را دوست داشته و می‌گوید: «از لحاظ فرهنگی خیلی فیلم خوبیه. مشخصه‌ خوبش اینه که توصیه‌های اخلاقی نمی‌کنه. قضاوتو به عهده بیننده می‌ذاره.» و بعد در مورد اسکاری که نصیب ایران شده، می‌گوید: « من یادمه اون سال که استاد شجریان جایزه چشم پیکاسو رو بردن، هیچ خبری نشد در حالی که سال قبلش نصرت فتح‌الله خان این جایزه رو برده بود و توی پاکستان، به خاطر این که یه پاکستانی این جایزه رو برده، هفت شبانه روز جشن گرفتند. اما به هر حال، خدا رو شکر می‌کنیم که این اتفاق افتاده. امیدوارم در معادلات جهانی به نفع ایران باشه.»

نقره فروش جوان، خبر اسکار را صبح سه‌شنبه از پیرمرد صاحب مغازه رو‌به‌رو شنیده؛ مصطفی صفاری،  با لبخند می‌گوید: «خیلی خوشبختی داره. مردم شاد بودن. خیلی شاد بودن از این‌که همشهری‌شون این جایزه رو برده. البته ما از این نفرات خیلی داریم توی خمینی شهر. میردامادی‌ها و...» دوست آقای صفاری همان‌طور که آرام گوشه‌ مغازه نشسته، می‌گوید: «اون دفعه که گلدن گلوب رو برد، گفت جایزه‌شو به ایران تقدیم می‌کنه. به نظر من باید تقدیم می‌کرد به خمینی شهر!» صفاری جواب می‌دهد: « نه بابا! همه‌مون ایرانی هستیم دیگه.»

می‌خوان یه شبه فرهادی بشن!
سینما فرهنگ چند خیابان بالاتر از میدان شریعتی است. تنها سینمای خمینی‌شهر، که سانس صبح ندارد و سانس‌های بعد از ظهرش هم آن‌طور که محلی‌ها می‌گویند مخاطب چندانی ندارند. فیلم‌های طنز بیشتر طرفدار دارند و جوان‌ترها ترجیح می‌دهند فیلم‌های جدی‌تر را یا در اصفهان ببینند یا در خانه‌شان.
 انجمن سینمای جوان شهر هم همان‌جا کنار سینماست. مسوول انجمن می‌گوید: «از وقتی آقای فرهادی مطرح شده، شور فیلم‌سازی بین جوان‌های اینجا هم بیشتر شده.

بچه‌ها اعتماد به نفس بیشتری پیدا کردن. وقتی می‌بینن همشهری‌شون به جایگاهی رسیده که کسی تا به حال تجربه نکرده، امیدوار می‌شن. اما خب همین هم باعث می‌شه هر کسی بخواد فیلم بسازه و یک شبه اصغر فرهادی بشه. به هر حال ما احساس می‌کنیم یکی از بچه‌های «سینمای جوان» این جایزه رو گرفته. چون آقای فرهادی در انجمن سینمای جوان اصفهان آموزش دیده و کارش رو شروع کرده.»

مسوول انجمن سینمای جوان خمینی شهر البته تاکید می‌کند که این شهر چهره‌های سینمایی دیگری هم دارد، مثل محسن امیریوسفی کارگردان «خواب تلخ» و «آتشکار». او اضافه می‌کند که خواب تلخ 52 جایزه بین‌المللی دریافت کرده، آتشکار در خمینی شهر ساخته شده و حمید فرخ‌نژاد در این فیلم لهجه «سده»ای دارد.

از انجمن سینمای جوان که خارج می‌شویم، فرصت هست که کمی قدم بزنیم. حس «کامران شیردل» بودن می‌کنم وقتی داشت مستند تحسین‌برانگیز «اونشب که بارون اومد» را می‌ساخت؛ « مردم در ده لاملنگ، کوچه بندی در ده لاملنگ، شور و شوق بچه‌ها در ده لاملنگ،کدبانوگری بانوان در ده لاملنگ، معماری سنتی در ده لاملنگ،...» اینجا البته «ده لاملنگ» نیست. اینجا «خمینی‌شهر» است؛ زادگاه تنها کارگردان ایرانی برنده اسکار. «تورو خدا یه کاری کن اسم خمینی شهر بیاد بالا. » این را مهدی عموشاهی می‌گوید و اضافه می‌کند که:« بعد از اون جریان اعدام‌ها، خیلی خوبه که اسم خمینی‌شهر یه طور دیگه مطرح بشه. هیچ کس به این شهر توجه نداره. حتی خود مردمش.»

نویسنده: نفیسه حاجاتی
عنوان متن تبلیغات
© نون‌ح‌‌‌