یکشنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۸۶ 8:26

دلخوشی‌های کوچک زندگی(8)

یکشنبه،بیست و یکم مرداد ۸۶، ویژه‌نامه جوان(اکسیر) شماره هشتم

------------------------------------------------------  

شماره هشتم - بيست‌ويكم مرداد - تبليغات

-----------------------------------

اطلاعات شخصی‌ام را پس بدهید لطفاً!

شرکت فرش فلان، نامه فرستاده که بیایید از ما خرید کنید، تا تاریخ بهمان، تخفیف می‌دهیم!، روی پاکت، آدرس خانه، نام، فامیل و شماره دانش‌آموزی من ثبت شده!... کلاس کنکور X هفته‌ای یکبار نامه می‌دهد که بیایید در کلاسهای ما شرکت کنید، پشت پاکت را نگاه می‌کنم. آدرس خانه، نام و فامیل . شرکت کننده در آزمون علوم ریاضی‌و‌فنی و زبانهای خارجی!... « سلام خانم. از دبیرستان غیر انتفاعی Y تماس می‌گیرم. دخترتان، ف.خانم را در مدرسه‌ی ما ثبت‌نام کنید. دبیران برجسته داریم.»، « سلام. بنده از دبستان غیرانتفاعی لام مزاحمتان می‌شوم. پسرتان، الف جان، امسال کلاس اول هستند، بله؟ دبستان ما بهترینه! راهشم به شما خیلی نزدیکه! بهترین معلمان استان را داریم. تشریف می‌آورید برای ثبت نام؟!»...

حراج اطلاعات شخصی افراد، این‌روزها به پدیده‌ی رایجی تبدیل شده، حتی دیگر تعجبی هم نمی‌کنیم. چه برسد به اعتراض! اس‌ام‌اس تبلیغ فلان موسسه، که در رابطه با شغل یا علایق‌ ما است را دریافت می‌کنیم. چه‌کسی شماره تلفن ما را به موسسه داده؟!... مدرسه‌ی لام شماره تلفن خانه و اسم فرزندمان را از کجا آورده؟! کلاس کنکور شین از کجا می‌داند که من در کدام رشته، داوطلب کنکور شده‌ام؟!... اینها سوالاتیست که ما حق داریم بپرسیم. حق داریم که دوست نداشته‌باشیم اطلاعات شخصی‌مان دست هر شخص حقیقی یا حقوقی باشد. اسپمرها، مثل عنکبوتهای گرسنه‌ای هستند که از هر طرف برویم، به تار یکی‌شان برخورد می‌کنیم. می‌خواهیم کمی، پیاده‌روی کنیم. نوجوانی با یک بغل کاغذ کاهی جلویمان سبز می‌شود: فروشگاه فلان. از شیرمرغ تا جون آدمیزاد داریم!... نشسته‌ایم سرکلاس درس دانشگاه. استاد در یک لحظه، شروع می‌کند به صحبتهای متفرقه و دربین صحبتها، از فعالیتهای مثبت فلان حذب سیاسی تعریف می‌کند. هوس می‌کنیم تلویزیون ببینیم. از 7 کانال، 6تا و نصفی مشغول پخش پیام بازرگانی « حصــــیر!» هستند. تصمیم می‌گیری مجله بخوانی، دقیقاً در زیر  مقاله‌ی تقبیح مصرف‌گرایی، تبلیغ فروشگاه اجناس لوکس فلان، نوشته شده! تلفن زنگ می‌خورد. صدای ضبط شده‌ای در گوشَت می‌خواند:«پیتزا س. با سرویس رایگان درب منزل ...». صدای گوشی‌ات است. اس‌ام‌اس داری:«از جنابعالی دعوت می‌شود از نمایشگاه نقاشی آقای [...] دیدن فرمایید.» دیگر از خیر چک‌کردن ایمیل و دیدن کامنتهای وبلاگت می‌گذری. به مورچه‌ی کوچک محبوس در تارها نگاه می‌کنی. گیج است و مشغول دست و پا زدن‌های بیهوده...

 

نویسنده: نفیسه حاجاتی
عنوان متن تبلیغات
© نون‌ح‌‌‌