روزنامه شرق
زمان انتشار: سهشنبه ۳ مردادماه ۱۳۹۱
آدرس: روزنامه شرق، لینک مطلب، صفحه موسیقی، نسخه پیدیاف مطلب، تگ: شرق
گفت و گو با محمدرضا لطفی
شبی که گریستم
نفیسه حاجاتی
چهاردهم و پانزدهم تيرماه امسال، اصفهان ميزبان كنسرت بداههنوازي تار و سهتار «محمدرضا لطفي» بود. كمتر از 12ساعت بعد از آخرين شب كنسرت، فرصتي دست داد تا در دفتر كاميار فانيان، نوازنده و محقق موسيقي تركمن و موسيقي شرق و شمال خراسان، گفتوگويي با محمدرضا لطفي داشته باشيم.
سال گذشته، مخاطبان «شرق»، طي مصاحبهاي، از ديدگاههاي اين نوازنده سرشناس تار و سهتار درباره بازگشتش به ايران، خطوط قرمز موسيقي، تاثير جريانهاي سياسي بر موسيقي، مشكلات سازهاي ايراني و هارموني در موسيقي ايران مطلع شدند.
اما بهانه اين گفتوگو، كنسرتهاي اخير لطفي در شهرهاي مختلف ايران از جمله كرمانشاه و اصفهان است. لطفي از تلاشهايش براي حمايت از نوازندگان جوان، تاثير ناخودآگاه مخاطبان بر كيفيت نوازندگي بداههنوازان و عملكرد مطبوعات در زمينه نقد موسيقي صحبت كرد.
گفتوگو در حالي انجام شد كه به مرور دوستداران لطفي، نوازندگان و هنرمندان اصفهان به جمع ما پيوستند و منتظر ماندند تا با اين نوازنده سرشناس تار و سهتار ديدار و صحبت كنند.
******
كرمانشاه و اصفهان، دو شهري بودند كه اخيرا ميزبان كنسرتهاي تكنوازي شما شدند. جرقه برگزاري اين كنسرتها چگونه زده شد؟
از وقتي به ايران برگشتم، قصد داشتم كنسرتهاي شهرستان را هم در كنار كنسرتهاي تهران برپا كنم اما متاسفانه شرايط آنقدر آماده نبود. در خيلي از شهرستانها كنسرت گذاشتن ممنوع بود. خيلي جاها سختگيريهاي خاصي داشتند كه بيشتر بومي بود. سطح برخورد با موسيقي در شهرستانهاي مختلف فرق ميكرد و اين نكته اصلي بود.
البته ما نبايد انتظار داشته باشيم كه مثلا مردم گيلان و رشت با موسيقي همان برخوردي را داشته باشند كه مردم اصفهان و كرمان دارند. هر كدام از اينها بر پايه آيين، تاريخ، اعتقاداتشان و حوادث اجتماعي كه رخ داده، برخوردهاي گوناگوني نسبت به پديده هنر و بالاخص موسيقي دارند.
خيلي تلاش كرديم كه بتوانيم هر سال يك ماه در شهرستانها تور كنسرت داشته باشيم؛ بهخصوص شهرهايي كه مهجورترند و كمتر هنرمندان به آنجا ميروند. در آن شهرها، وركشاپ بگذارم و صحبتي با دوستان و علاقهمندان موسيقي كنم و اينها در كنار كنسرت رايگان باشد. ولي نشد اما با دو تا از اين شهرستانها به نتيجه رسيديم؛ شيراز و گرگان شهر خود من كه كنسرت برگزار شد. اما در پنج، شش ماه اخير، يك مقداري كنسرتهاي شهرستان را سادهتر گرفتند؛ ما هم به فال نيك گرفتيم و سعي كرديم به نفع مردم استفاده كنيم. اينها كنسرتهاي اوليه هستند و اميدواريم بتوانيم كنسرتها را در شهرستانها گسترش دهيم.
ايده وركشاپها جالب بود. آيا هنوز هم درصدد هستيد كه به محض كمتر شدن مشكلاتي كه اشاره كرديد، ايدهتان را پي بگيريد؟
بله. ببينيد، مثلا در اصفهان من با اينكه زمانم هم كوتاه بود، در كنار كنسرتم چند برنامه داشتم. يك روز صبح به هنرستان موسيقي اصفهان رفتم و دوست دارم اعلام كنم كه چقدر نوازندههاي خوبي بودند، چقدر با احساس ساز زدند و خواندند. يك كنفرانس مطبوعاتي قبل از كنسرت گذاشتيم.
همه اينها هم عامالمنفعه و براي علاقهمندان است. به نظر من كنسرت كه برگزار ميشود، بايد يك سري حوادث خوب علمي و فرهنگي هم حولوحوش هنرمند رخ بدهد. مثلا آدم هنرمندان رشتههاي مختلف را ببيند با ايشان بنشيند صحبت كند. البته من اين كار را هميشه انجام دادهام چه در ايران و چه در خارج از كشور. به هر حال، تلاش ميكنيم نشدنيها را شدني كنيم، شدنيها را شدنيتر! [خنده]
نظرتان در مورد برگزاري وركشاپهاي تخصصي آموزشي در شهرستانها چيست؟ مثلا كاري را كه در مورد «مكتبخانه ميرزاعبدالله» انجام داديد، در شهرستانها هم دنبال كنيد؛ به صورت شعبههايي از آن يا به صورت وركشاپهاي يكي، دو روزه؟
خب، براي وركشاپهاي تخصصي در بخشهاي نظريه و شناخت موسيقي بايد در واقع يك موسسه، هنرستان يا فرد اين مسووليت را قبول كند تا آدم بتواند يك روز بيايد از صبح تا عصر و اينها هم سودي از تجربيات هنرمند ببرند. به اين كارها هميشه فكر كردهام. حتي در تهران ميخواستيم در منطقه ونك هم شعبه ديگري از مكتبخانه را باز كنيم؛ ولي مقررات سنگين و زمانبري هست كه نميگذارد.
مثلا در دوره قبلي گفتند ديگر به هيچكس مجوز باز كردن هنرستان ندهيد. مشكلات فني و تكنيكي براي اين جور كارها هست. من در گرگان هم تلاش كردم پروژهاي بدهم به اين صورت كه در آنجا يك هنرستان درست كنم، بچهها از شهرستانها بيايند و خوابگاه هم داشته باشند كه مجبور نباشند هزينههاي زيادي براي رفتوآمد و اسكان بدهند.
طرحي دادم كه متاسفانه از طرف شوراي شهر و شهرداري گرگان حمايت نشد. زمان «چاووش» هم اين طرح را داشتم. گفتم خب من گرگانيام. كامكارها كرد هستند. بچههايي داريم كه كرمانشاهياند. بچههايي از مشهد و مازندران و خوزستان بودند. خب بياييد تابستان هر كدام برويم در شهر خودمان سه ماه را درس بدهيم، اول مهر برگرديم تهران. اين خيلي طرح جالبي بود ولي خب عملي نشد چون كلا چاووش بسته شد. اگر چاووش بسته نشده بود، اين طرح در ايران جا افتاده بود.
الان هم من اميدوارم كه طرح عملي شود و مثلا من كه گرگاني هستم بروم سه ماه تابستان گرگان زندگي كنم. اين حداقل كاري است كه ميشود براي شهرستانها انجام داد. من براي اين كارها تلاش ميكنم چون آدم پيگيري هستم. اين راه نشد، يك راه ديگر را امتحان ميكنم. ولي همه موزيسينها اين طوري نيستند. هنرمند كارش هنر است، كار تشكيلاتي و سازماندهي نيست. يك نقاش، كارش را ميكند. كاري ندارد كه گالري چطور اداره ميشود. البته الان خيلي از نقاشهاي تهران، گالري دارند. بعد در همان گالري، هنرستان نقاشي هم دارند. چون ميبينند سادهتر است.
بعد آرام آرام ديگر هنرمند بودنشان به حاشيه ميرود؛ ميشوند معلم و سازماندهنده. اين براي هنر خوب نيست. بايد سازمانهاي فرهنگياي وجود داشته باشند كه مديريت فرهنگي را انجام بدهند. افراد فرهنگي، ولي اداري بتوانند كارهاي هنرمندان را مدبرانه انجام بدهند تا هنرمند فقط كار هنري بكند، چون اين كارها هم وقتگير هستند و هم حال و هواي هنرمند را عوض ميكنند.
******
در يكي از مصاحبههايتان گفته بوديد براي كنسرتها از خوانندههاي جواني استفاده ميكنيد كه استعدادهاي بالقوهشان هنوز بالفعل نشده. در مورد نوازندهها هم همين نظر را داريد؟ چطور انتخاب ميكنيد؟ مخصوصا در مورد دو نوازنده اصفهاني كه در كنسرتهاي اخيرتان حضور داشتند...
انتخاب طبيعتا حرفهاي است. وقتي گروهي درست ميشود كه خودم سرپرستي ميكنم، براي تمرين كردن زمان داريم پس با نوازندهها كار ميكنم تا ايرادهايشان رفع شود و به ايدهآلي كه ميخواهم، نزديك شوند. اما در مورد تكنوازي، اين مساله فرق ميكند. براي كنسرت اصفهان، در فرصت كمي كه داشتيم، دو تا از نوازندههاي اصفهان را انتخاب كردم كه ساز زدنشان را قبلا ديده بودم.
با خود گفتم وقتي دو تا نوازنده اصفهاني كنار من بنشينند و كار كنند، مطرحتر ميشوند و مردم ميشناسند كه در اصفهان هم هنرمندان جواني هستند كه در سطح خوبي ميتوانند كار ارايه كنند. ولي زمانمان كم بود. اينها بايد چهار،پنج ماه با من رفتوآمد ميكردند. اما كلا چهار بار تمرين كرديم. اين براي كار بداهه كم است و ساززدن با من هم سخت است. چون نميدانند من چه ميخواهم بزنم و چه اتفاقي دارد در ريتم ميافتد. علتش اين است كه همانجا روي صحنه تصميم ميگيرم.
در كرمانشاه هم دوستان را دعوت كردم كه حداقل يكبار با من، زنده تمرين كرده باشند كه وقتي ميآييم اصفهان، شهر خودشان، كارشان بهتر جلوه كند. خوشحالم از اينكه اين دو دوست ما، با عشق و علاقه تمرين كردند و مسووليتپذير بودند. شب آخر هم خيلي با من هارموني بيشتري داشتند.
برخي معتقدند نوازندههايي كه با شما مينوازند فرصت ديده شدن پيدا ميكنند؛ ولي آنچنان، فرصت نوازندگي پيدا نميكنند. نظر خودتان چيست؟
ببينيد، من براي آدمهاي حرفهاي، خيلي صبر نميكنم كه سولو بزنند؛ ولي براي اينها چند بار صبر كردم تا خودشان را نشان بدهند وگرنه مثلا با آقاي قويحلم كه 20 سال است ساز ميزنم، شايد فقط يك دقيقه صبر كردهام. اما اينجا دلم ميخواست صبر كنم كه اينها بتوانند احساس و خلاقيت خودشان را نشان بدهند و نشان هم دادند. اما اگر تار و سهتار، ساز موسيقايي باشد، آن ديگر به قدرت و مانور خودشان و بيان خودشان ارتباط دارد. يك سهمي از كنسرت دارند وقتي نوبتشان شد، بايد بزنند.
مردم نگاه ميكنند و تشخيص ميدهند. ولي در درام فرق ميكند. چون ساز ريتميك است. بايد در واقع ما با هم هماهنگ باشيم. مردم ساز ما را به صورت فردي قضاوت ميكنند و قياس هم ميكنند. بنابراين در همنوازي، همسطح بودن يا در سطوح نزديك به هم بودن، خيلي مهم است. براي همين با گروه شيدا هم كه برنامه دارم، فقط يك برنامه بوده كه خودم ساز زدم و بقيه بچهها هم با من ساز زدند.
هميشه در كنسرتها يا خودم تكنوازي كردهام يا من اصلا ساز نزدهام. براي اينكه مقايسه ميشود. وقتي با اين تجربه و عادت گوشي كه مردم نسبت به صداي ساز من دارند، ساز بزنم، بعد از من هم كس ديگري تار بزند، به نظر مردم يك مقدار كمنمك- اگر نگوييم بينمك- ميآيد. بنابراين من ميروم در تكنوازي كار خودم را ميكنم. آدم بايد در كارش كمي عدالتجو باشد. اگر نباشد، باعث ميشود هارموني و هماهنگي به وجود نيايد. هنر، وحدت و عشق و محبت است.
******
به قضاوت مردم اشاره كرديد، در مورد مخاطبان چه فكر ميكنيد؟ مخاطبان چه تعريفي براي شما دارند؟
من اصولا مخاطبان خودم را ميشناسم و جايگاه خودم را در مردم هميشه ميدانم. چون اعتقاد دارم كه مردم در كوتاهمدت ميتوانند اشتباه كنند ولي در بلندمدت حتما خودشان را تصحيح ميكنند. مردم ممكن است با يك هيجان، عملي انجام بدهند كه مثلا بعد از سه ماه پشيمان بشوند و تصحيح كنند.
اين است كه من از قبل انقلاب كه با آقايان شجريان، ناظري، عليزاده، مشكاتيان و ديگران كار ميكردم تا حالا در ذهن مردم هستم. مخاطبان وقتي با هنر هنرمند ارتباط برقرار ميكنند، يك دفترچه خاطراتي دارند كه تمام خاطراتشان را از هنرمند، در آن مينويسند. بعد از 30، 40 سال ديگر فقط براي آن كنسرت نميآيند. از تمام رفتارهاي هنرمند آگاهند. البته عدهاي هم به صورت عمومي به موسيقي علاقه دارند. به كنسرت ميآيند و تصوري هم ندارند. من هيچ وقت با مخاطبان مشكلي نداشتم. هيچ وقت تعداد مخاطبان تاثيري به حال من نميكند. چه 10نفر باشند و چه هزار نفر.
در مورد همين تاثير مخاطبان، سال پيش يكي از اعضاي گروه «چاووش» در يادداشتي براي «شرق»، درباره دو شب كنسرتتان در سالن ميلاد مطلبي نوشته بودند...
آهان بله. آقاي ارشد...
بله. آقاي طهماسبي در آن يادداشت، دليل تفاوت بسيار زياد بداههنوازي شما را در شب اول و دوم كنسرت، حضور دوستان قديميتان ميدانستند. دوست دارم بدانم نوع مخاطبان، چه تاثيري بر نوازندگي شما دارد؟
ببينيد، مخاطب اگر شناخت موسيقايي داشته باشد، وقتي وارد سالن ميشود، با خودش انرژي خاصي ميآورد. مخاطبي كه شناخت نداشته باشد، مخاطبي كه عقلي باشد و مخاطبي كه دلي باشد، هركدام انرژي خاصي ميآورند و اين انرژي به من منتقل ميشود. اگر مخاطبان هماهنگتر باشند، انرژي متحدتري را منتقل ميكنند اگر هم همگن نباشند و از نظر فرهنگي متفاوت باشند، من اين ناهمگني را احساس ميكنم.
بنابراين مخاطبان روي هنرمند تاثير ميگذارند. اما در آن كنسرتي كه ارشد آمده بود و درست هم نوشته بود، قبل از كنسرت من سر سازماندهي بچهها، تنش وحشتناكي داشتم، چون تقريبا بايد 35 نفر روي صحنه مينشستند و كوك ميبودند و نور و صدا هم هماهنگ باشد. صداها را بايد تست ميكردم. بروم ته سالن بايستم دانه دانه بزنند، اكولايز كنم.
بعد هماهنگ و بلنس كنم. برايم دقيقا مثل ميكس موسيقي است. وسواس هم دارم. وقتي تمام شد، يك ربع بعد هم بايد ميآمدم روي صحنه. فشارهاي جانبي هم در كنسرتها زياد است. بعضيوقتها آدمهاي غيرمسوول حرفهايي ميزنند، قرار است به من منتقل نكنند، ولي به ناچار بايد منتقل كنند چون ديگر كسي نميتواند كاري بكند.
اينها همه تنش و اضطراب ايجاد ميكند. هميشه در كنسرتها، شب اول معمولا من خيلي راحت نيستم. اما شب دوم ديگر همه چيز مرتب است. در آن كنسرت، يكي اين علتش بود و يكي هم خود چاووشيها بودند كه بعد از اين همه مدت خاطراتم، يك دفعه همه آمدند پشت صحنه. خانواده كامكارها همه آمدند همديگر را بغل كرديم، گريه كرديم. يك فضاي فاميلي موسيقايي خيلي خوبي بود. حال و هواي بچههاي قديم كه همديگر را ديده بودند و بچههاي جديد خيلي عوض شد.
من اين حالت را فقط سالهاي 58 و 59 ديده بودم. خب، با اين اتفاق و عاطفه وحشتناك پشت صحنه، احساس درونيام به حركت بيشتري درآمد. به همين دليل آن شب با اين عشق رفتم روي سن. فقط همان شب شعرهاي نيما را خواندم يا از جايي كه زدم، از آن پرده كه كوك كردنش سخت است، كسي كنسرت نميدهد.
******
اما انگار در اصفهان برعكس بوده؛ تنشها به شب دوم منتقل شده بودند...
در شب دوم، مدل موسيقي كه روي سه تار انتخاب كردم، با مدل شب قبل متفاوت شد. من هيچ وقت سازم را بدون ريتميك تمام نميكنم، مدتهاست آخرش هميشه ريتميك، با دف و شور و حال تمام ميكنم. ولي فضاي موسيقي به سمتي رفت كه احساس كردم اصلا دوست ندارم ريتميك بزنم. دوست داشتم كه همينجا تمام كنم و مردم با يك حالت شوكانگيز بيرون بروند.
حتي نوازندگانتان هم مثل اينكه شوكه شده بودند!
نوازندهها منتظر بودند آخر سر، درامشان را بزنند. ولي خب آدم از قبل تصميم نميگيرد. بداهه همين است. مثلا من ساعت دو بعد از ظهر آن شعر حافظ را نوشتم. از آن موقع كه نوشتم: «كه هرچه بر سر ما ميرود، ارادت اوست» اين همينطور در ذهن من ميآمد تا كنسرت. اصلا هر وقت لغت «دوست» ميآيد، محبتم و حالم تغيير ميكند.
شمس تبريزي جملهاي دارد كه ميگويد: «غرض از خلقت، رويارويي دو دوست است در مقابل هم.» در بداهه همه چيز به حال و هواي آدم در آن لحظه بستگي دارد. مثلا شما الان اينجا داريد با من مصاحبه ميكنيد و آدم بداخلاقي هستيد. بعد به من ميگويند ساز بزن. خب معلوم است كه ساز من فرق ميكند. ميدانيد هنديها قبل از كنسرت بداههنوازي چه كار ميكنند؟ همه كساني را كه دوست دارند، دعوت ميكنند بيايند پشت صحنه؛ همسرشان، بچهها، پدربزرگ، مادربزرگ و شاگردان خوبشان ميآيند و جالبتر اينكه همه را هم ميبرند روي صحنه.
براي اينكه آن عاطفه كمك كند به ساز زدن بهتر. اين از خصوصيات فرهنگ شرقي است. همه زندگي ما بر محور عواطف و عشق ميگردد. ما هنوز خيلي عاقل نشدهايم! [خنده] ساز بداهه يعني باطني. در كنسرتهاي بداههنوازي يك موقع آنطوري است كه خودت خيلي دوست داري. يك موقع هم خودت خيلي دوست نداري ولي مردم خيلي دوست دارند.
******
كجاها بوده كه خودتان خيلي بداههتان را دوست داشتيد؟
مثلا در همين كنسرت، من شب دوم را بيشتر دوست داشتم؛ چون شب دوم هم با تار و هم با سه تار، كارهايي كردم كه در طول 40 سال نكرده بودم، ولي خب اين را آدمهاي حرفهاي ميتوانند بفهمند. اشاراتي به گوشههايي كردم كه قبلا نكرده بودم. مثلا زيركش سرمك در رديف مشخص است ولي من زيركش سرمك را آنجا طوري تغيير دادم و پردههايي را استفاده كردم كه اصلا در رديف وجود خارجي ندارند. ولي فقط كسي كه زيركش سرمك زده، ميفهمد كه داستان چيست.
يا سوال و جوابهايي كه بالادست و پاييندست سه تار كردم، قبلا اصلا سوال و جوابها را اين مدلي نميكردم. شعر هم داشتم كه آخرش با دف و شور و حال فرود بيايم و ريتميك تمام كنم كه مردم دست بزنند ولي اين كار را نكردم. بعضي وقتها كنسرت را كه تمام ميكنم، دو، سه دقيقه، مردم هيچ واكنشي نشان نميدهند. نبايد فرض را بر اين گذاشت كه لذت نبردهاند.
مخصوصا اين كار را ميكنم. در كنسرت سوييس، كنسرت كه تمام شد، بيش از يك و نيم دقيقه مردم من را نگاه ميكردند. بعد شروع كردند به دست زدن. در فرايبورگ آلمان هم همين اتفاق افتاد. خودم اين سكوت آخر كنسرت را دوست دارم. دوست دارم همه با سكوت بروند. دست هم نزنند. چون موسيقي آنجا تمام نميشود؛ نه براي من و نه براي مخاطبانم. بايد مردم موسيقي را با خودشان ادامه بدهند ولي خب خيلي از موزيسينها هستند آخر كنسرت يك قطعهاي ميزنند، كادانس ميگذارند و طوري تمام ميكنند كه من ميگويم اينها در واقع ميخواهند از مردم دست بگيرند.
يكي از ويژگيهاي كاري شما بداههنوازيهايتان است. چرا اين همه به بداههنوازي علاقهمنديد؟
بداههنوازي يعني هنرمند بودن. ما اسمش را ميگذاريم بداههپردازي. ميتوانيم اصلا بگوييم يك آقايي رفته روي صحنه ساز زده. وقتي ساز ميزند، مثل نقاشي است كه تابلويي دارد ميكشد. اگر قرار باشد كه تابلويش مثل تابلوي قبلياش باشد، كه هنر نيست. بداهه بين شما و مردم و در لحظه شكل ميگيرد. اگر بداهه نباشد، موسيقي ايراني ميميرد. چون شور كه عوض نميشود. پس چه چيزي موسيقي دستگاهي را نگه ميدارد؟! هنر هنرمند است. يعني خلاقيت. بداههنوازي يعني خلاقيت در هنر.
چقدر به اين خلاقيت معتقديد؟ چند درصد از نوازندگي، خلاقيت است؟
اين خلاقيتي كه در مورد مفاهيم و مكاتب ايرانيها مطرح ميكنند، درست نيست. ببينيد، فقط ايجاد يك مكتب، خلاقيت نيست. اينجا انتظار دارند هر كنسرت يا نمايشگاهي كه گذاشته ميشود، يك تحول در تاريخ هنر كشور به وجود بياورد. اصلا امكانپذير نيست. اين همه ما امپرسيونيست داشتيم؛ از ونگوك و گوگن و قبل آنها تا امروز امپرسيونيستها دارند كار ميكنند. فقط موضوعها، رنگها و طراحيها تغيير كرده. بعد مدرنيستها آمدند. ساليان دراز طول كشيد. آيا پيكاسو هر روز در هنر تحول ايجاد ميكرده؟ تحول يك دورهاي ايجاد ميشود و بعد بايد به كمال برسد. هر هنري، خلاقيت خودش را دارد.
ادامه در صفحه 12 ****** دامه از صفحه 9
چقدر رسانهها توانستهاند در نقد موسيقي، مثبت عمل كنند؟
بعضيوقتها تعدادي محدود خبرنگار هستند كه من نقدهايشان را دوست دارم. ميبينم كه موسيقي را دنبال كردهاند. از اين مدل خبرنگارها، در مطبوعات داريم. خيلي كم هستند، ولي هستند. نقد يعني معرفي هنرمند به مردم، انتقال خواست مردم به هنرمند و رابط شدن بين هنرمند و مردم. منتقد بايد قبل از كنسرت، مردم را تشويق به رفتن به سالن كنسرت بكند.
بعد اگر هنرمند كارش ضعيف است، نقد بكند. نترسد. چون بعضيها از هنرمندان ميترسند. هميشه گفتهام كه لطفا موسيقي من را نقد كنيد. حتي نقد كنيد، بد و بيراه بگوييد ولي بد و بيراه حرفهاي! ايرادهاي حرفهاي بگيرد. هنرمندان خيلي دوست ندارند كه ازشان تعريف بد كنيد و اين بد است. هنرمند هم بايد تحمل داشته باشد. اگر منتقدي ايراد درست ميگيرد، بايد ايرادت را رفع كني. اما بعضيها ميگويند: «خوب بزنيم، بد بزنيم، مردم ميآيند.» اين درست نيست.
مگر ما براي اينكه مردم بيايند يا نيايند، هنرمند شديم؟ ما اول هنرمند شديم بعد مردم ما را دوست داشتند. مردم در پروسه هنرمند شدن ما اصلا دخالتي نداشتند. حرف درست را بايد شنيد. منتقد هم يك جاهايي را درست ميگويد و يك جاهايي را ممكن است اشتباه كند. جاهاي درست را بايد گوش بدهيم. چون او نماينده مردم است. از يك طرف و از طرف ديگر نماينده هنرمند است. مردم و هنرمند را به هم نزديك ميكند تا بتوانند همديگر را درك كنند. ممكن است من روي صحنه كاري بكنم كه از نظر موسيقي كار خيلي عجيب و غريبي باشد و مردم نفهمند يا با آن رابطه برقرار نكنند. خب منتقد است كه بايد توضيح بدهد اين چه ارزشي داشته كه مردم بفهمند دفعه بعد كه كنسرت ميآيند، از اين ارزش آگاه باشند.
ارتباط هنرمند و جامعه را چطور ميبينيد؟ هنرمندهايي داريم كه جدا از جامعه هستند و فقط به فعاليت هنريشان ميپردازند. از طرف ديگر هنرمنداني هم داريم كه كاملا كاراكتر اجتماعي دارند. كدام دسته را ميپسنديد؟
هر دو اينها خوباند. هنرمندي داريم مثل نيما كه ميرود در ده مينشيند و تا آخر عمرش در ده زندگي ميكند و شعرهاي بينظير ميگويد. اين به اندازه هنرمندي كه از صبح تا شب در خيابان است، ارزش دارد. بعضي اوقات هنرمندي كه صبح تا شب در خيابان است، به مفت نميارزد؛ بهتر است مثل نيما برود يك گوشه بنشيند كار هنري خوب انجام بدهد كه مردم استفاده كنند. اجتماعي بودن يعني شما در اجتماع بودي، اجتماعي شدي و بعد وقتي ميروي يك گوشه مينشيني، با جامعه هستي. پيوند را پيدا كردهايد.
